غریب آشنا
سلام آقا…هر وقت که به شما فکر می کنم، یاد غریبی تان قلبم را می سوزاند.
نمی دانم چرا اصلا اسم تان هم بار غریبی را به دوش می کشد، “حسن”
اما می دانم که در خانه ی تان هم غریب بودید، همسرتان با شما کاری کرد که من به عنوان یک زن شرمنده ام!
شنیده ام در هنگام اذان، رنگ رخسارتان تغییر می کرد، می فرمودید: نمی دانید که خدا نمازتان را قبول می کند یا نه!
آنقدر در نماز، غرق خدا بودید که جراح بن سنان جرئت کرد و پای شما را با تیر زخمی نمود.
پای تیر خورده تان چه سعادتی داشت که بیست بار پیاده شما را به خانه ی خدا رساند.
هر گاه به یاد مرگ می افتادید از وحشت قیامت و فراق دوستان گریه می کردید، چه با معرفت بودید در حق دوستان اندک تان.
در وقت احتضار به برادر فرمودید: هیچ روزی مثل روز تو(عاشورا) نیست یا ابا عبدالله!
فرزندان تان قاسم و عبدالله، آن روز، نبود شما را جبران کردند.
مزارتان هم که بی نور و فروغ است. اگر شیعیان روزی همت کنند و بقیع را سر و سامان دهند، بیم دارم از دشمن وهابی..
آنان که از نسل پدرانی هستند که تابوت شما را تیرباران کردند.
اما غریب آشنا، یاد شما شمع روشنی است در قلب های سوخته ی عاشقان…