عنایت آقا
نمایشگاه کتاب یکی از قشنگترین جاهایی است که دوست دارم درآنجا باشم. کتابها را ورق بزنم و از هرکدام چند صفحهای بخوانم و آخر سر هم ته کیفم را خالی کنم و با چند کتاب دلخواه از آنجا بیرون بیایم.
آنروز هم وقتی وارد نمایشگاه شدم، شعفی در وجودم ایجاد شد. ناخودآگاه کل نمایشگاه را در یک لحظه از چشم گذراندم. نمیدانم، شاید لبخند ناخودآگاهی هم بر لبم بوده است.
یک دور نمایشگاه را تا انتها رفتم و بعد از تورق چندین کتاب چشمم به کتابی افتاد که نویسندهاش را میشناختم، ولی تا آنروز متنی از ایشان نخوانده بودم. مشتاقانه کتاب را برداشتم و چند صفحهای از آن را مطالعهای اجمالی کردم. موضوع جالب و مورد توجه بود. با وجود تخفیف خوبی که نمایشگاه میداد دیگر برایم شکی نماند تا آن را به جمع کتابهای منتخبم اضافه کنم.
شب در فراغت کوتاهی که بعد از رسیدگی به کار بچهها و شستن ظرفهای شام و تدارک ناهار فردا ، به دست آمد از روی فهرست مطالب را انتخاب کردم و صفحاتی از آن کتاب پرارج را مطالعه کردم. چقدر زیبا و دلنشین بود. علم نویسنده برایم محرز بود ولی خواندن دستنوشتههایشان لطفی دیگر داشت. سخن از وجود مقدس صاحبالزمان عجالله تعالی فرجه بود. آنقدر شیوا سخن گفته بود که حس کردم ایشان مورد لطف خاص حضرت قرار گرفتهاند و توفیق حرکت قلم یافتهاند.
مطلب بسیار به دلم نشست ولی خستگی از امور دنیا رمق از پلکهایم گرفته بود. کتاب را بستم و خوابیدم. آنشب برخلاف بسیاری از شبهای دیگر به راحتی ساعتی قبل از اذان صبح از خواب بیدار شدم. نه خوابی در چشمانم بود و نه میلی به رختخواب داشتم. توفیقی که خدا نصیبم کرده بود را غنیمت شمردم و برخواستم.
صبح که سر کلاس درس حوزه بودم ناگهان یاد کتاب جدیدم و مطالبش افتادم. یقین کردم که توفیق نیمه شبم از نگاه آقا صاحبالزمان بوده است، که من چند سطری در مورد ایشان مطالعه کردم و لحظاتی از زندگیم را به دانستن در مورد وجود مقدس ایشان اختصاص دادم.
اگر روزهایمان را وقف ایشان کنیم، حضرت برایمان چهها که نکند.