گذر عمر
ردیف آخر اتوبوس نشسته بودند. از پوشش شان معلوم بود که محصّل هستند. چهارده یا پانزده ساله بیشتر نشان نمی دادند. در ربع ساعتی که مسافر اتوبوس بودند، در کلام شان، حرفی از کلاس و درس نشنیدم. هر چه بود ماجرای خرید دیروز، فیلم دیشب و قرار ملاقات امروز . سر و گوش شان مدام می جنبید، گاهی در گوش هم پچ پچ می کردند و بعد بلند بلند می خندیدند، حتی عابر پیاده در خیابان هم سوژه ی قهقهه شان می شد!
در این میان، پیرزنی که مقابل آن ها روی صندلی نشسته بود، توجه مرا نیز جلب کرد. هر بار که آن دختران با صدای بلند می خندیدند، پیرزن سر خود را با ناراحتی تکان می داد و وقتی نام پسری را از آن ها می شنید لب هایش را می گزید. با خود فکر کردم؛ شاید آن پیرزن دنیا دیده و سرد و گرم روزگار چشیده، به حال اینان افسوس می خورد که این چنین سرمایه ی عمر و جوانی شان را از دست می دهند. و شاید او این حدیث امام علی(ع) را در ذهنش مرور می کرد که فرموده است: 《بدترین چیزی که عمر در آن تباه گردد، سرگرمی های بیهوده است.》