عشق با طعم ایمان
تابستان کلافه ام کرده، دلم معجزه می خواهد از جنس پاییز.
زرورق برگ های نارنجی و ارغوانی و گاهی صورتی مایل به گُلبهی زیر پای عابران قِرِچ قُروُچ کند، نم نم باران ببارد، و تو با چادرت محکم رو بگیری از دستبرد بادهای پاییزی. با همسفر آرامِ دل و جان، قدم بزنی در گذرهای منتهی به فردوس، عاشقانه هایت را به سمعش برسانی.
می دانم بانو، هم فلسفه خوانده ای هم عشق را بلد هستی، زنانگیت اما به تو الهام می کند عقل را در خانه بگذاری و بروی به پاییز گردی.
شال گردن دست باف اناری ات را یکی زیر یکی رو گره بزنی دور گردن اش، دستت را بگذاری توی دست های پُر مِهر مردانه او، دانه های یک تسبیح، آن میان، بچرخند و یکی زیر یکی رو اذکار محبوبتان را زمزمه کنید، “سُبوح القُدوس رَب الملائکة و الروح"…. عاشقانه های پاییزیتان رنگ خدا بگیرد.
لبویِ داغ، سرِشبِ سرد پاییز، عجیب می چسبد، کامتان شیرین.
#معصومه_رضوی