برّ !
نعیمه وسط این همه کار و جلسه و تبلیغ، بهم زنگ زد که یه سری به من بزن. بعد از جلسه با عجله ماشین می گیرم و می روم. وارد راه پله که می شوم، بوی برنج و زعفران، گیج و منگم می کند.
وقتی نعیمه در را باز می کند، خشکم میزند!
وای خدای من چه خبر است؟ توی خونه ۶۰ متری نعیمه، جا برای سوزن انداختن نیست! از دم در روفرشی پهن کرده و همه جا، ظرف یک بار مصرف و نایلکس و سبزی خوردن و …!
_ نعیمه! چه خبره؟ مهمونی داری ما رو دعوت نکردی؟
_ نه بابا! یه دفعه تصمیم گرفتیم احسان کنیم!
_وا ! توی این جای فسقلی ؟ بعدشم از بیرون غذا می گرفتی و می دادی راحت تر بود که!!
تا نعیمه جواب بدهد، از گفتن حرفم پشیمان شدم. چون آنها بخاطر اقساط وام خانه، خیلی گرفتار بودند! در حالیکه بیخیال جواب شدم، شروع کردم به پاک کردن سبزی!
_ راستی سبزی خوردن برای چی گرفتی؟
_خوب باید احسان برای امام حسین همه چی تموم باشه!
راست می گفت! برنج ایرانی، قیمه با گوشت گوسفند و پیاز داغ زعفرانی و سیب زمینی سرخ کرده خانگی و سبزی خوردن تازه! همه چی تموم بود.
شروع به کشیدن غذا کردیم، بیست تا ظرف غذا برای چهار خانواده و پنج تا برای همسایه های آپارتمانی! نعیمه حتی به من که ناهار نخورده بودم، رحم نکرد و برای همه ظرف ها ته دیگ گذاشت!
_ نعیمه! یه خورده برای سعید آقا کنار میذاشتی ؟
_ نه بابا! امشب املت بخوریم چیزی میشه؟!
و من مطمئن بودم که یک شب که نه، چند شب املت خواهند خورد!
ظرف ها را در نایلکس گذاشتیم و ماشین گرفتیم برای ظلم آباد، همان جایی که با ظلم آباد شده بود!
قیمه نعیمه، ثمره ی نخلستانی بود که امیرالمؤمنین علیه السلام آن را فروخت و در بین راه، تمام پول آن را بین فقرا تقسیم کرد و با چند درهم به خانه برگشت!
وقتی فاطمه زهرا از چند درهم باقیمانده تعجب کرد و فرمود: فقط این مقدار برای ما مانده است؟ امام جواب داد: درهم هایی که به فقرا دادم برای ما ماند و این چند درهم که برای مخارج خود نگه داشتیم، از دستمان رفت!
نعیمه، چند تا هزاری اضافه هم روی قبض گاز و آب گذاشته بود تا احسان امام حسین همه چی تمام باشد !
پ.ن:
لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ(آل عمران/92)
هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد و از هر چه انفاق كنيد قطعا خدا بدان داناست