ساخت ایران !
چند سالی بود فقط تلفنی صحبت کرده بودیم. گفت با دو پسرش به دیدارم می آید. خیلی جذاب به نظر می رسید. آخرین باری که دیده بودمش دانشجو بودیم. تازه ازدواج کرده بود. حدود ده سال گذشته و او از یک دختر بچه شاد و با نشاط تبدیل شده بود به یک مادر. دلم می خواست عکس العملش هنگام «مامان گفتن» بچه هایش را ببینم. اگر مثل آن روزهایش باشد خودش هم در شیطنت نباید دست کمی از پسربچه ها داشته باشد.
وقتی «احسانه» نشست، تازه فهمیدم بعضی مادر شدن ها ایثار می طلبد نه فداکاری. غمگین نبود ولی خبری از آن نشاط کودکانه هم نبود. کمتر می شد حس کرد هم سن و سال باشیم. هر دو سکوت کرده بودیم. عادت نداشتم از چون و چرا و زیر و بم زندگی کسی سوال کنم. خودش هم حرفی نمی زد. نگاهش را به پرده اتاقم دوخت و گفت: «به به می بینم که کم کَمَک اهل مد شده ای و پرده عوض می کنی. چقدر خوشرنگ است. خریده ای یا از قبل داشته اید؟ شبیه پارچه های محل کار اول همسرم است». تا این را گفت قلبم فرو ریخت و با دست و پای گمشده توضیح دادم که ده سال گذشته، پرده کهنه شده بود. مجبور شدم امسال عوض کنم. نه خریده ام». عکس العملم را که دید متوجه شد عادی نیستم. حرف را برگرداندم و یک ساعتی با هم فقط حرف از بچه و شیطنت ها و نیازهایش و عوض شدن زمانه زدیم. این که بچگی های امروزی مثل بچگی های خودمان نیست. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
بعد از رفتنش مادرم بی مقدمه گفت: «مادر جان یک پرده معمولی که این قدر رنگ به رنگ شدن ندارد. احسانه جان هم شاید مشکل مالی داشته باشد، ولی حسرت دو سه متر تترون گل گلی که ندارد. خواست سر حرف را باز کنید با هم گل بگویید گل بشنوید. رفتارت خیلی زننده بود». از حرف مادر بغض گلویم را گرفت و ناچارا توضیح دادم «مامان شما که می دانید من از وقتی کارخانه ریسندگی و بافندگی منطقه تعطیل شد و اثراتش را بر زندگی امثال «احسانه» دیدم، اثرش را بر بی انگیزگی جوانان منطقه ام دیدم. هر چند نفهمیدم بیکار شدن 200 مرد سرپرست خانواده یعنی چه ولی دیگر کالای خارجی نخریدم مخصوصا پارچه. به خدا 8-9 سالی است از همه فروشنده ها ایرانی بودن را سوال می کنم و بعد خرید می کنم. از فروشنده افغانستانی و غیر ایرانی خرید نمی کنم حتی اگر ارزانتر باشد. اسفند که با نازنین رفتم برای خرید پرده، پارچه را که پسندیدم چند بار از فروشنده سوال کردم. بعد که معامله تمام شد و پارچه را برید گفت: ببخشید خواهرم حقیقت من فقط فروشنده ام. پارچه های ما همه هندی است ولی گفته اند اگر کسی سوال کرد، بگویید ایرانی است. معامله تمام شده بود. صداقتش قابل تحسین بود. من اگر رنگم پرید، به خاطر این بود که از پارچه ای سوال کرد که چند سال زندگی احسانه و پسرانش و نشاطش قربانی این منفعت طلبی هاست. نخواستم خاطرات تلخش زنده شود هر چند نشانه های آن تعظیلی هنوز هم در زندگیش به چشم می خورد. مادر پرده اتاقم به نظر شما خوشرنگ است؟ رنگ گل های این پرده، رنگ خون دل خوردن های خانواده های ایرانی است. مادر، با اعتقادی که باور ندارد «دروغ روزی را کاهش می دهد و از هر بدی بدتر است» چطور از تولید کننده ایرانی حمایت کنیم؟»