زنگِ احسان
ساعت را نگاه می کنم نزدیک ۳ بعدازظهر است. از شدت خستگی چشمهایم بی تاب خواب است، اما می دانم که زنگ آیفون به صدا در خواهد آمد.
پسر کوچک واحد کناری مان هر روز همین موقع از مدرسه می رسد. باز کردن در ورودی آپارتمان با کلید، قلق خاصی دارد که او نمی تواند. مادرش شاغل است، کس دیگری هم در خانه شان نیست. به همین دلیل هر روز زنگ ما را می زند. در فکر احسان بودم که زنگ را زد، با بی حوصلگی تمام رفتم و در را باز کردم و دوباره در جای خود دراز کشیدم، اما بدخوابی کلافه ام کرده بود.
دلم می خواست بروم بگویم دیگر هیچ وقت زنگ ما را نزن!
قبلا هم بارها مجبور شدم کارم را نیمه رها کنم و در را باز کنم، یا با صدای زنگ، پسرم از خواب پریده و گریه کرده، یا دستم بند بوده و زنگ های مکرر او مرا دلخور کرده و …
ولی به یاد حق همسایگی که دینمان سفارش کرده افتادم. حالا این هر روز در باز کردن برای آقا احسان، مصداق آن خیری باشد که دین اسلام از ما خواسته تا به دیگران برسانیم.
صدای زنگ احسان، هشدار و دعوتی باشد برای فرارسیدن زنگ احسان و نیکی!