در آرزوی معرفتم...
دخترم عاشق جوجه و بازی کردن با جوجه هاست. همسایه مان اخیرا جوجه اردکی به او هدیه داده است.از خوشحالی در پوست خودش نمی گنجد . الان در خانه ما جوجه نقش بچه را دارد و دخترم نقش مادری مهربان و حساس!
دیروز تا خبردار شدم یک بسته کامل دستمال کاغذی را برای نظافت جوجه به باد فنا داده بود. با اینکه می داند چقدر به مصرف بیجای آب در خانه حساسم، تشت آبی را برایش پر کرده و جوجه بیچاره را هر روز آب تنی زورکی می دهد!
جوجه اردک هم نامردی نمی کند. هر جا صاحبش می رود پشت سرش تند و تند و با هول و هراس حرکت می کند وبا پاهای کوتاهش مدام پشت سر او در تلاش و تکاپوست !
موقع ایستادن صاحبش آنقدر به پاهای او نزدیک می شود که فکر می کنم با لحظه ای غفلت ، زیر پا له خواهد شد. هر وقت صاحبش از حیاط به خانه می آید آنقدر جیغ و داد و ناله و فغان راه می اندازد که دلمان کباب می شود!
دیروز که دخترم را به پارک بردم سی تا پله را به سختی پایین آمده و پشت در منتظر ما نشسته بود!
شب ها هم فقط بین دو لنگه دمپایی صاحبش می خوابد.حتی وقتی او را می بیند مدل جیک جیکش فرق می کند و هر طور شده خوشحالی اش را بروز می دهد…
فکرش را که می کنم معرفت را باید از این جوجه یاد بگیرم.او وقتی از صاحبش دور می شود هر طور شده دل او را به رحم آورد تا به وصالش برسد! اما من چقدر دوری از صاحبم را احساس می کنم؟
خدایا….
واقعا چقدر نگران دور شدن و فراق از تو هستم که صاحبی برای “من لا صاحب له"؟
شبها چقدر با یاد و ذکرت انس می گیرم و چقدر ایمان دارم به تو که انیسی برای “من لا انیس له” و رفیقی برای” من لا رفیق له"؟؟
وقتی بیماری و رنجوریهای جسمی و روحی مرا فرا می گیرد چقدر با اعتقاد به اینکه طبیبی برای “من لا طبیب له” به دنبال مداوای دردم می گردم؟؟
در این دنیایی که همه دوستیها و دلسوزیهای متظاهرانه اش فقط حول منفعت می چرخد تا چه حد به دوستی و دلسوزی و شفقت واقعی تو ایمان دارم برای خودم که “من لا شفیق له” هستم؟!
و چقدر عاشقانه هایم را خرج تو می کنم که حبیبی برای “من لا حبیب له"؟
آیا وقتی از درگاهت دور می شوم منتظر نگاهت و عنایتت می نشینم و سختی پیمودن پله های عبودیت را تا رسیدن به درگاهت به خود می دهم؟ و چقدر با همه ضعفهایی که دارم به دنبالت در حرکتم؟