خنده به چه قیمتی!
مشغول شستن ظرف ها بودم که صدای خنده ی پیاپی بچه ها که جلوی تلویزیون نشسته بودند، توجهم را جلب کردم. شیر آب را بستم و به سمت شان برگشتم.
تلویزیون در حال پخش برنامه ای بود که در آن افرادی را نشان می داد که در حال دویدن یا دوچرخه سواری و تاب بازی به زمین می افتادند. بعد از توضیح و در واقع تمسخر صحنه توسط مجری، و صدای خنده ای که روی برنامه صداگذاری شده بود، بچه های ۵ و ۳ ساله ی من هم بلند می خندیدند.
ناراحت شدم و به این فکر کردم سرم را با شستن چند ظرف گرم کرده ام و خبر ندارم که تلویزیون در حال آموزش فرزندان خردسالم است. آن هم چه آموزشی! خندیدن به کسی که زمین خورده و دچار حادثه ای هر چند کوچک شده! و این یعنی خندیدن به هر قیمتی!
تصمیم گرفتم تا تنور خنده شان داغ است، خمیر تذکر و تربیتم را بچسبانم. رفتم و در کنار بچه ها نشستم، با دیدن صحنه ای که کودک نوپا به زمین خورد و گریه کرد، و پخش صدای خنده ی صداگذاری شده و خنده ی بچه ها، فورا گفتم: آخی..پسر کوچولو پاش درد گرفت، گریه نکن پاشو دوباره تلاش کن..
نگاهم به تلویزیون بود که فهمیدم بچه ها متوجه من هستند. صحنه ی بعد دو چرخه سواری دو کودک و افتادن یکی از روی دوچرخه بود، که من گفتم: آفرین به دوستش که پیاده شد و رفت بهش کمک کرد.
بچه ها دیگر نمی خندیدند بلکه صحنه را تحلیل می کردند. بی خیال شستن بقیه ی ظرف ها نشستم. به بچه ها پیشنهاد دادم تلویزیون را خاموش کنند تا با هم بازی کنیم. حالا صدای خنده و خوشحالی شان قیمت پیدا کرده بود.
ظرف ها را می شود دیرتر شست، اما برای تربیت کودک و وقت گذاشتن با او نمی شود، تاخیر کرد.