خنده به چه قیمتی!
مشغول شستن ظرف ها بودم که صدای خنده ی پیاپی بچه ها که جلوی تلویزیون نشسته بودند، توجهم را جلب کردم. شیر آب را بستم و به سمت شان برگشتم. تلویزیون در حال پخش برنامه ای بود که در آن افرادی را نشان می داد که در حال دویدن یا دوچرخه سواری و تاب بازی به زمین… بیشتر »
12 نظر
چنگال پنیر بی بی
بچه که بودم بی بی گل ماهی، صبحها برایم چنگال پنیر درست میکرد، قاشقی به دستم میداد و میگفت: بیا دخترم نازم، بیا بخور نوش جونت. میگفتم:چنگال پنیره؟ میگفت:آره دختر کوچیکم، میگفتم: پس چرا قاشق دادی، چنگال ندادی تا باهاش بخورم؟ میگفت: اسمش چنگال داره، خودش… بیشتر »