کلاف سردرگم دنیا
فسقل خان کاموای رنگی رنگی ام را کلافه کرده؛ با شکستن یک قطعه الکترونیکی حساس و ریختن ماکارونی روی فرش، این سومین دسته گل امروزش بود که آب داد!
فقط چند ثانیه به چشم های پر شیطنتش خیره شدم. دید اوضاع پس است عقب عقب رفت تا تو رختخواب افتاد!
حالا هم تند تند اذکار شبانه اش را زمزمه می کند: « الهی به امید خدا…. خدایا منو از شر دشمنا نگه دار، سلام به امام زمان، سلام به …».
برایش خواب های خوب آرزو می کنم تو این دنیای پر آشوب؛ خمیازه کشان آمین می گوید و به سه شماره می خوابد.
حالا من ماندم و کلاف سردرگم دنیا. برخی گره هایش زود باز می شوند، مثل دلخوری های کوچکی که راحت می شود بخشید. بعضی اما گره کور شده اند، چون کینه ای که یک گوشه جا خوش کرده و توازن قلبت را بهم ریخته است.
با حوصله شروع می کنم به گلوله کردن کاموا و بخشیدن آدم ها. دلم آرامش می خواهد.
دست هایم نخ را می تابانند و قلبم مشغول می شود به نامش….
الا بذکر الله تطمئن القلوب
حکومترانی زبان
بحث این بود که دخترها باید هنگام انتخاب همسر، حواسشان به جنس مادر طرف هم باشد! که اگر شیشه خرده داشته باشد رسما زندگی پر دردسری خواهد داشت.
معصومه گفت هیچ کدامتان مثل من زرنگ نیستید! یک مادرشوهری انتخاب کردم اعلا!! من عاشقش هستم!!! او هم عاشق من!!!!
تعجب بقیه هم مثل همین علامات تعجب بیشتر شد. همه منتظر بودند ببینیند مادرهمسر معصومه چه آپشنی دارد و رمز موفقیتش چیست.
که ادامه داد..
آذری زبان است و یک جمله فارسی نمیتواند بگوید من هم بلد نیستم یک جمله آذری بگویم!
جمع ترکید از خنده.
گفتم معصومه انگار که با یک ناشنوا وصلت کرده ای!!
آن یکی گفت نه معصومه رفته قسمت تنظیمات مادرشوهر زده رو سایلنت!
دیگری گفت به نظرم رفته تو قسمت تغییر زبان!
معصومه گفت خلاصه که رابطه ما اینطوری است که من هی لبخند میزنم به او، او هی لبخند میزند به من! در این چهارسال زندگی مشترک حتی یک بار هم از یکدیگر دلخور نشده ایم. چون هیچ حرفی رد و بدل نشده که بخواهد ناراحت کننده باشد! من تجربه کرده ام درستی این را که اول صبح اعضای بدن احوال همدیگر را می پرسند و همه ی اعضا به زبان می گویند اگر تو بگذاری ما حالمان خوب است !
به برکتِ نبودِ اینترنت
آن روز که اینترنت قطع شد و تلگرام فیلتر، فرصت را غنیمت شمردم تا به کارهای عقب افتاده ی خانه رسیدگی کنم.
از تمیز کردن داخل یخچال و مرتب کردن دو طبقه ی پایین اجاق گاز که مدت هاست به جای فر، به عنوان میکرو انباری جهت چِپاندن وسایل اضافی استفاده می شد. یه جاروی حسابی شامل زیر و روی فرش و موکت و مبل. لباس های نیاز به طهارت بچه ها را آب گرفتم بعد انداختم داخل ماشین لباس شویی تا با پودر شسته و خوب آبکشی شده که زودتر هم خشک شوند. سرویس ها را هم نظافت کردم.دستی به روی اتاق بچه ها کشیدم.
تا برنج دم بکشد با بچه ها بازی کردیم. وقتی که حسابی گرسنه شدند سر سفره نشستیم و با هم غذا خوردیم. قبل از خواب هم برایشان کتاب داستان خواندم. آن روز فهمیدم که فضای مجازی چقدر مرا از زندگی حقیقی دور کرده بود. و چقدر امروزم بدون اینترنت پربرکت بود.
حیف که آن شب مثل شب قبل همسرم خانه نبود تا خانه داری مرا ببینید. او این دو شب به دنبال شلوغی و اغتشاشات خیابان، بخاطر تعهد کاری و شغلی اش آماده باش نظامی بود. فرقی ندارد شلمچه، حلب، قدس یا کوچه پس کوچه های شهر، بسیجی همیشه پابه پای انقلاب است. خدایا خودت مراقب تمام کسانی که به کشور خدمت می کنند باش و شر دشمنان را به خودشان بازگردان.
ورزش قهرمانی زنان
سالها پیش وقتی مدرسه میرفتم در یکی از برنامههای پرورشی، دختری را دعوت کردند که حرکات نمایشی یکی از ورزشهای رزمی را اجرا میکرد، چه اجرای زیبایی! بسیار علاقهمند شده بودم که من نیز آن حرکات را انجام دهم. اما هیچوقت مادرم اجازه نداد که باشگاه بروم و حسرت ورزشکارشدن را برایم ابدی کرد. منطق مادرم این بود که این ورزشها به من صدمه میزند، دست و بالم را میشکند، یا مشتی به چشمم میخورد و دیگر هیچ. آهسته میگویم: هنوز هم دوست دارم کاراته یاد بگیرم.
چندسالی است که تب رسیدگی به ورزش بانوان بالا گرفته است، سطح آگاهی خانوادهها افزایش یافته و همانطور که دخترانشان را به مدارس زبان انگلیسی میبرند تا در آینده برای خودشان کسی شوند، یا آنها را برای یادگیری پیانو از این سرِ شهر به آن سرِ شهر میبرند، آنها را به باشگاه ورزشی هم میبرند تا در مسابقات مدال بیاورند و قهرمان ملی شوند.
تبلیغات نیز در این زمینه بسیار گسترده است، چنانکه از سویی به بانوان میگویند به ورزشگاه مردان بروند و بازی آنها را از نزدیک تماشا کنند، تشویقشان نمایند و البته تشویق هم بشوند؛ این یعنی احترام گذاشتن به حقوق و آزادی زن. حال اگر دولت پافشاری کرد و اجازه نداد، بر طبل حقوق بشر نواخته میشود که وابانوانا! حق شما پایمال شده است.
از سوی دیگر، به زنان تلقین میگردد به باشگاههای ورزشی بروند، در مسابقات شرکت کنند، قهرمان ملی بشوند و به مسابقات جهانی و المپیک راه پیدا کنند، مدال بیاورند و البته با حجاب اسلامی مدال هم بشوند!
یک بوکسور خانم در مسابقات جهانی مشت میخورد، صورتش زخمی میشود ولی برای مدال میجنگد و قهرمان هم میشود. کاراتهکار زن نیز برای مدال میجنگد، ضربه میخورد، حقش را میخورند و مدال نمیآورد. شمشیرزنی، کنفو، فوتبال و … نیز همین سرنوشت را دارند. ماهها در اردوی تیم ملی و به دور از خانواده هستند که در مسابقات مدال بیاورند.
عکاسان از حرکات بانوان ورزشکار عکس میگیرند، گزارشگران از بازیشان گزارش خبری تهیه و با آنها مصاحبه میکنند و نتیجهی آنرا در اینترنت و بنگاههای خبری پخش مینمایند. تصاویرشان را که میبینی از حجاب اسلامی فقط یک روسری چسبان بر سر دارند.
یکی از حسرتهای بزرگ مردم در مسابقات المپیک نیز این است که کشور چین همیشه بیشترین مدال را میآورد، چون زنانشان در همهی رشتهها بازیکن مدالآور دارند، اما ایران همهی زنانش را برای مسابقات نمیبرد، بنابراین هیچگاه رتبهی تیمی بالایی نمیآورد.
هدف ورزش قهرمانی برای بانوان و حضور آنها در مسابقات ورزشی مردان چیست؟
نگاهی به تصاویر ورزشکاران زن در حین بازی نشان میدهد که بالارفتن تب ورزش بانوان درمیان خانوادهها و خود دختران بیدلیل نیست. البته این بدان معنا نیست که ورزشکاران بخواهند بدحجاب شوند، یکی از آسیبهای ورزش قهرمانیِ برونمرزی این است که دختران با حجاب کامل اسلامی نمیتوانند در میدان مسابقه شرکت کنند و مدال بیاورند، هدف تغییر کرده است، تبلیغ حجاب هدف نیست، مدالآوری هدف است.
بازی پرفایده
از تماشای تلویزیون که خسته شد از من خواست تا باهم بازی کنیم. خواسته اش را پذیرفتم تا از سنت پیامبر(ص) پیروی کرده باشم. رضایت مرا که دید، برق شادی را در چشمان معصومش دیدم. من باور دارم که هم بازی شدن با کودکم، برای او نشاط روحی و جسمی به دنبال دارد.
انتخاب نوع بازی را برعهده ی او گذاشتم، ماشین بازی. امّا مادر باید به بازی کودکش جهت بدهد تا بازی برایش فایده داشته باشد. به او پیشنهاد یک رقابت دادم. هر کس یک ماشین انتخاب کرد. طول فرش دوازده متری کف خانه هم شد مسیر مسابقه. هر چقدر ماشین را با قدرت به سمت عقب بکشیم، مسافت بیشتری را طی خواهد کرد.
بار اول ماشین من مسافت بیشتری طی کرد. وقتی موفقیت من برای بار دوم تکرار شد، ناراحتی را در چهره ی پسرم دیدم. دلم نمی خواست از بازی کردن دلسرد شود، اما یک مادر باید بداند که کودکش به چشیدن طعم پیروزی و شکست در رقابت نیاز دارد. از او خواستم که در دور سوم تلاش بیشتری کند و ماشین را با تمام قدرت به عقب بکشد. من نمی خواستم پیروزی ساختگی را به او تقدیم کنم. چون می دانم اگر کودکم با مفهوم شکست آشنا نشود وقتی وارد رقابت دیگری شد، به دلیل نداشتن ظرفیت، شکست در بازی با شکست در روحیه و نشاط او تمام خواهد شد.
بالاخره با تشویق های من، ماشین پسرم مسافت بیشتری را به نسبت قبل طی کرد. با اینکه برنده نشد ولی درخواست ادامه ی بازی را داشت و من لبخند رضایت و مصمّم بودن برای تلاش بیشتر را در چهره اش دیدم.
مادر باید بداند اگر کودک امروز طعم شکست را بچشد، برای مواجهه با شکست های بزرگتر در آینده، آماده خواهد بود.