جدال عقل و دل
جدال عقل و دل
درختهای کنار خیابان رسیدن به آخر ایستگاه را علامت می دهند. سریع کرایه ام را آماده می کنم .
خانمی با” کارتی ” که به دست گرفته به طرفم می آید ومی گوید : “ببخشید میشه شما کرایه ام رو حساب کنید ؟ کارتم رو جابه جا آوردم ، روم هم نمیشه به راننده اتوبوس بگم .”
بدون هیچ مکثی قبول می کنم و خوشحال از اینکه روزی امروزم را خدا رسانده است .
چند قدمی از اتوبوس فاصله نگرفته ام که صدایی از پشت سر می آید ؛ ” خانم ! خانم ! “
برمی گردم ، خانمی مانتویی با روسری سفید و موهای پریشان در حالیکه یک پایش در پله اتوبوس و یک پایش در هواست با دست به من اشاره می کند .
می ایستم و با نگاهی کنجکاوانه دنبالش می کنم . در حالیکه لبخندی به لب دارد، می گوید ؛ ” ببخشید ، می خواستم یه چیزی بهتون بگم ، به نظر من کار شما اصلا درست نبود . نباید این کار رو می کردید ، اونا آدمای شیادی ان ، کارشون همینه ، از خوش قلبی آدما سوء استفاده می کنن ، این کار شما امثال این جور آدم ها رو پر رو میکنه نباید کرایه اش رو حساب می کردین.”
خودم را چند قدمی به او نزدیکتر می کنم و با لبخند می گویم : ” خیلی ممنون که این طور خیر خواه مردمید . ولی من یه سوال از شما دارم ، به نظرتون چرا از بین اون همه آدم تو اتوبوس ،اول اومد سراغ من ؟”
گفت ؛ “خوب معلومه عزیز جان ! اونها آدما رو خوب میشناسن . بلدن سراغ کیا برن . می دونن خانم های مومن و چادری مثل شما بهشون ” نه ” نمیگن پس اول میان سمت شما .”
…. .. ؛ “خوب واسه همینه که منم نباید ناامیدشون کنم . اونا امید خیر و کمک از امثال ما بیشتر دارن، ما هم به نیت “کمک کردن” این کار رو می کنیم ، چیکار داریم که طرف آدم درست و حسابی هست یا نه ، از ما که تحقیق و تفحص نخواستند .
با 2×2 تا 4 کردن های ما خیلی از درهای خیر و برکت به رومون بسته میشه ، ما که از دل دیگران خبر نداریم اگه راست گفته باشن چی ؟!! .”
در حالیکه نگاه اش را از من بر میدارد و آهی از ته دل می کشد، می گوید؛ ” چه بدونم والله ، دور و زمونه بدی شده ، آدم به چشماش ام اعتماد نداره ، ولی خوب ، شما هم درست میگید ما که نمیدونیم اونا واقعا راست میگن یا دروغ .”
این اتفاق مرا یاد روایتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله ) انداخت که روزی هدیه ای 300 دیناری به حضرت علی (علیه السلام ) بخشیدند و ایشان هم همان شب 100 دینارش را به زن درمانده ای صدقه دادند. صبح که شد مردم گفتند : “دیشب علی بن ابیطالب صد دینار به فلان زن فاجره داده است . ” ایشان هم خیلی غمگین و ناراحت می شوند چون نمی دانستند که آن زن فاجره است . نزد پیامبر (ص) می روند و ماجرا را تعریف می کنند .
پیامبر (ص) هم می فرمایند ؛ “خداوند صدقه تو را قبول کرده است .آن زن فاجره وقتی که به منزلش رفته توبه کرده و صد دینار را به عنوان سرمایه زندگی قرار داده است و اکنون دنبال مردی است که با او ازدواج کند .”
فکر می کنم که بعضی وقتها چقدر حال دلمان را این عقل حسابگر خراب می کند . کاش یک افساری داشت .
در حریم عشق استدلال نیست
سر به سر حال است و قیل و قال نیست
عاقلان نام خدا بشنیده اند
عاشقان به دیده دل دیده اند
پ.ن. روایت تلخیص شده از مستدرک الوسائل ، ج7 ، ص 267، ح16
شعر از ؛ قاسمپور