تجمل گرایی افت زندگی مدرن
بعضی لحظات در زندگی تلنگرند و شاید همان نسیم های رحمتی که نباید از آن ها غافل شد.
روز عجیبی بود رنگ سرخ قالی که چه عرض کنم پرده و مبل و لیوان هایش هم دیگر برایش رنگ و رویی نداشتند.دوست داشت به اصطلاح بروز باشد و مدل زندگیش را تغییر دهد اما به اینکه چقدر باید زیر بار قرض و قسط می رفت فکر نمی کرد! آن روز تمام دل مشغولیش شده بود تغییر دکوراسیون منزل.
بعد از ظهر بود دنبال کارت ملی اش برای فراهم کردن مقدمات امور بانکی می گشت که لای کتاب گذاشته بود. کارتش را که برداشت جذابیت تیتر مطلب آن صفحه چشمانش را اجبار به مطالعه کرد…
“به شکمم می گویم صبر کن!”
روزی مولایمان علی از کنار قصابی می گذشت.
قصاب: سلام امیر گوشت تازه اورده م. اگر می خواهید ببرید.
علی علیه السلام: الان پول ندارم که بخرم.
قصاب: من صبر می کنم پولش را بعدا بدهید.
علی علیه السلام: من به شکم خود می گویم که صبر کند. اگر نمی توانستم از تو می خواستم که صبر کنی!
روی مبل نشست حلا دیگر حرمت سودهای سر به فلک کشیده ی اقساط بانکی و کراهت قرض گرفتن برایش مساله شده بود…
به یاد جناب سلمان فارسی افتاد همان فخر ایران و ایرانی همان که به فرموده ی پیامبر منّااهلَ البیت بود. اواخر عمر بابرکتش بی تاب بود و اشک می ریخت پرسیدند چه شده سلمان؟ ایشان فرمودند نمی دانم با این همه اسباب و وسایل چگونه می خواهم از گردنه های سخت قیامت عبور کنم! فلا اقتحم العقبه و ما ادراک ما العقبه"(بلد/11 و 12)
نقل است اسباب و وسایل منزلشان از کوله باری تجاوز نمی کرد.
از روی مبل بلند شد تا به کارهای منزل رسیدگی کند در حالیکه کارت ملی اش میان صفحات کتاب باقی ماند…
انگار مبدأ میلش تغییر کرده بود…