بهانه!
شاگرد بسیار نخبه ای داشتم که تیز بینی و درایت و فراست او هلاکم کرده بود. یک روز برای تشویق او و عبرت دیگران، بدون هماهنگی قبلی با خود او، از او خواستم که بیاید و برای بقیه شاگردان توضیح دهد که چطور برنامه ریزی می کند و درس می خواند که شاگرد اول می شود.
او گفت: استاد! ما از شهرستان به اینجا مهاجرت کرده ایم و والدینم پیر و بیمار هستند و من کوچکترین فرزندی که در خانه هستم. همیشه از شهرستان مهمان داریم و من فقط ما بین آشپزی و جارو کشی و گردگیری و شستشو و … وقت می کنم درس بخوانم. من هیچگاه فرصت ویژه ی برای درس خواندن ندارم!
وقتی او حرف می زد، غرق خجالت شدم، نه از کار او بلکه از نادانی خودم! می خواستم بگویم: هر که اهل بندگی خدا باشد، در بدترین شرایط هم، دنبال بهانه نمی گردد و انجام وظیفه می کند، مثل شاگرد نخبهی من!