بانوی رمضان
سلام بانو، اجازه می دهید، تا از شما بنویسم!؟ امروز شنبه است، متعلق به حضرت رسول(ص). بعد از وفات شما، پیامبر ص هرگاه دوستان تان را می دید، یاد شما می افتاد. آرزو می کنم اسم من، جزو دوستداران شما ثبت شود و امیدوارم ابراز ارادتم به شما، پیامبر ص را خوشحال کند.
دهم رمضان سال دهم بعثت، برای همیشه در ذهن من نقش بسته است. دعای دهم ماه مبارک رمضان را با دقت بیشتری میخوانم، می خواهم در دعای این روز وجه تشابه ای در مورد شما پیدا کنم. خدایا در این روز مرا از توکل کنندگان قرار بده! به زندگی شما نگاه می کنم، آن روز که خواستید با پیامبر ص ازدواج کنید، و اموال خود را به حضرت بخشیدید تا در راه اسلام، مصرف کند، قطعا توکل تان به خدا بود!
خدایا مرا از رستگاران در نزدت قرار بده! و من ایمان دارم که شما به عنوان اولین زنی که به پیامبر ص ایمان آوردید، رستگار شدید!
خدایا مرا از مقربان درگاهت قرار بده! و شما بانوی مقرب درگاه حق بودید که خداوند به شما سلام رساند!
به احسانت ای هدف جویندگان! و خداوند در جواب بخشش تمام مال و دارایی تان در راه اسلام، خیر کثیر حضرت زهرا( س) را به شما عطا کرد! و شما دنبال خدا بودید و به خدا رسیدید! چقدر دلم میخواهد که گوشه ای از معنویت و معرفت شما را داشته باشم! ای کاش من هم بانویی رمضانی شوم.
بیمقدمه
وقتی یک مادر بچه اش را در حین انجام کار زشت میبیند کودک فورا خودش را میاندازد تو بغل مادرش و میگوید:” مامان جان اشتباه کردم. من را ببخش” امشب همین طور بی مقدمه آمده ام به در خانه ات که بگویم با اینکه میدانم حق درخواست ندارم و جرمم سنگین است اما خدای من! با من با عقوبت اعمالم برخورد نکن. ادب شدن با این تنبیه خیلی سنگین است و من بدنی ضعیف دارم. “الهی لا تودبنی بالعقوبتک”
انتظارِ برق
بسمالله
دیروز حدود ساعت دو ونیم بود که خانه ساکت شد.
تلویزیون خاموشی را برگزید، یخچال سکوت را انتخاب کرد، سماور برقی از قُلقُل کردن ایستاد. صدای آرام لبتاب هم محو گردید.
قطعشدن اینترنت، مرا بلند کرد تا کارهای بیروناز خانه را انجام دهم.
آسانسور خاموش بود و پلهها مرا به طبقه همکف رساند،
زنگ درِ خروجی کار نمیکرد، قفل هم زبانهای نداشت تا با کشیدنش، در باز شود، فقط کلید میتوانست آن را باز کند.
الحمدلله مغازهها باز، اما تاریک بود.
داروخانه کار میکرد.
انتهای سوپر نور نداشت تا بشود اجناس را دید،
کارمندان خشکشویی هم دست زیر چانه زده بودند و گپ میزدند،
کارکنان بانک، بیرون از شعبه، گعده گذاشته بودند،
ویترینهای قنادی محل، روشن بود، اما ترازوهای دیجیتال، روشن نمیشد.
عابربانک، حتی خطا نمیداد.
متصدی فتوکپی، بیرون مغازه، انتظار میکشید.
همه منتظر یک چیز بود،
کارهایشان به او وابسته بود،
کمکم کاسه صبرشان ممکن بود لبریز شود…
در قنادی شیرینیها را نگاه میکردم که صدای تِقتِق چراغهای افتابی و مهتابی سقف، خبر از برگشتنش میداد…
برق آمد و زندگی به حالت عادی برگشت.
ترازوهای دیجیتال، روشن شد، از مغازه که بیرون آمدم، گعده کارمندان بانک نبود، کارکنان خشکشویی، سر کار بودند، از همین پیادهرو، ته سوپر کاملاً روشن بود.
در خانه را باز کردم و دکمه آسانسور را زدم…
*
وقتی به اتاق رسیدم، عقربهها ساعت سه و نیم را نشان میدادند…
فقط یکساعت برق نبود…
همه کلافه، بیکار، معطل و منتظر بودیم.
کاش همانقدر که منتظر برق بودیم، انتظار امام غایب را هم میکشیدیم، شاید زودتر میآمد…
پ.ن: جنس انتظارش قطعاً فرق میکند، اما خیلیها، انقدر راحت زندگی میکنند، کار میکنند که یادش رفته باید منتظر هم باشند.
به امید...
بسم رب المهدی، الذی یجب أن ینتظر فی غیبته
مینویسم که «شب تار سحر میگردد»
یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد*
بچهتر که بودیم، وقتی از «أمن یجیب» پرسیدیم، گفتند برای رفع حاجت میخوانند؛ ما هم همراه شدیم؛ به امید خوبشدن مادربزرگ، گرفتن نمره 20، نیامدن خانم معلم، اردو رفتن، تعطیل شدن مدرسه…
بزرگتر که شدیم، همیشه بعد از نمازجماعتها،برای رفع حاجت مذکور، مریض منظور، مریضه منظور، 5 أمنیجیب میخواندیم.
اما غافل شدیم از «مضطر حقیقی»؛ زمانی که او دست به دعا برمیدارد و آن وقت اینبار دست خداست که «یکشف السوء» میکند و بعد میشود «و نجعلهم خلفاء الأرض»
بارها از ولی عصر عبور کردیم و رفتهایم ونک، هفتتیر، راهآهن، انقلاب، تجریش، جمهوری، آزادی و فراموش کردیم که باید از ولی عصر به ظهور میرسیدیم.
از بچگی یاد گرفتیم «اللهم کن لولیک» را بلند بخوانیم تا تشویق شویم، تحسین شویم، جایزه بگیریم… اما یادمان رفت فقط دعا برای سلامتی آقایمان کافی نیست.
از بچگی خواندیم «آن مرد آمد» و گفتند برای آمدنش فقط 313 یار میخواهد. اما هیچگاه محاسبه نکردیم که از این ۱۱۷۹ سال که از غیبت آقایمان میگذرد، چرا نتوانستیم 313 نفر تربیت کنیم.
بارها حافظ را باز کردیم و برای همه چیز فال گرفتیم، ازدواج، دوستی، کار، دانشگاه…
اما «چقدر آمدنش را، چقدر فال زدیم»
برای همه چیز نذر کردیم، از پاسکردن امتحان، تا گرفتن وام، اضافهکاری، ارتقاء و قرارداد… اما یادمان رفت برای آمدنش هم میشود نذر کرد.
همین نیمهشعبان، هر سال به یمن قدومش همه جا را نور باران میکنیم، بساط شرینی و شربت برپا میکنیم
اما یادمان هست که امسال آقایمان 1184 ساله میشوند؟
یعنی 11 قرن…
420 هزار و 320روز
10 میلیون و 87هزار و 680 ساعت…
چقدر یادمان مانده؟
و به امیدِ
روزی که آن مرد بیاید،
تمام خیابان ولی عصر را آبپاشی میکنیم.
هر چند که او خود، باران را میآورد…
خیر کثیر
خداوند ابتدا به پیامبر خاتم (ص) خیر کثیر میبخشد و سپس به او دو مسئولیت مهم میدهد: نماز و قربانی.
آیات قرآن عادت دارند که در کنار اقیمواالصلوة، اتوا الزکوة ببینند. حال چه شده است که خداوند به پیامبرش خیر کثیر میدهد و از او میخواهد به شکرانهی این خیر کثیر، نماز بخواند و سپس زکات ندهد، قربانی بدهد، قربانیاش هم بزرگ باشد، شتر باشد.
خداوند از پیامبرش نمیخواهد مالش را پاکیزه کند، از او میخواهد به خاطر این خیر کثیر شاکر باشد.
زهرای مرضیه سلاماللهعلیها کیست که خدا چنین فرمان بزرگی به پیامبرش میدهد، فرمان شکرگزاری. در سنت پیامبر آمده است که هنگام تولد نوزاد، صدقه بدهند. اما در مولودی چنین مبارک، فرمان شکرگزاری میآید نه صدقه.
شاید دلیل وجوب شکرگزاری این است که او مادر طلایهداران راه توحیداست، مهمترین خیر بشر. شاید هم چون او مادر آخرین ذخیرهی خداست، همانکه زمین را با به دار آویختن ابلیس، از لوث وجود شرک پاک میکند.