به امید...
بسم رب المهدی، الذی یجب أن ینتظر فی غیبته
مینویسم که «شب تار سحر میگردد»
یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد*
بچهتر که بودیم، وقتی از «أمن یجیب» پرسیدیم، گفتند برای رفع حاجت میخوانند؛ ما هم همراه شدیم؛ به امید خوبشدن مادربزرگ، گرفتن نمره 20، نیامدن خانم معلم، اردو رفتن، تعطیل شدن مدرسه…
بزرگتر که شدیم، همیشه بعد از نمازجماعتها،برای رفع حاجت مذکور، مریض منظور، مریضه منظور، 5 أمنیجیب میخواندیم.
اما غافل شدیم از «مضطر حقیقی»؛ زمانی که او دست به دعا برمیدارد و آن وقت اینبار دست خداست که «یکشف السوء» میکند و بعد میشود «و نجعلهم خلفاء الأرض»
بارها از ولی عصر عبور کردیم و رفتهایم ونک، هفتتیر، راهآهن، انقلاب، تجریش، جمهوری، آزادی و فراموش کردیم که باید از ولی عصر به ظهور میرسیدیم.
از بچگی یاد گرفتیم «اللهم کن لولیک» را بلند بخوانیم تا تشویق شویم، تحسین شویم، جایزه بگیریم… اما یادمان رفت فقط دعا برای سلامتی آقایمان کافی نیست.
از بچگی خواندیم «آن مرد آمد» و گفتند برای آمدنش فقط 313 یار میخواهد. اما هیچگاه محاسبه نکردیم که از این ۱۱۷۹ سال که از غیبت آقایمان میگذرد، چرا نتوانستیم 313 نفر تربیت کنیم.
بارها حافظ را باز کردیم و برای همه چیز فال گرفتیم، ازدواج، دوستی، کار، دانشگاه…
اما «چقدر آمدنش را، چقدر فال زدیم»
برای همه چیز نذر کردیم، از پاسکردن امتحان، تا گرفتن وام، اضافهکاری، ارتقاء و قرارداد… اما یادمان رفت برای آمدنش هم میشود نذر کرد.
همین نیمهشعبان، هر سال به یمن قدومش همه جا را نور باران میکنیم، بساط شرینی و شربت برپا میکنیم
اما یادمان هست که امسال آقایمان 1184 ساله میشوند؟
یعنی 11 قرن…
420 هزار و 320روز
10 میلیون و 87هزار و 680 ساعت…
چقدر یادمان مانده؟
و به امیدِ
روزی که آن مرد بیاید،
تمام خیابان ولی عصر را آبپاشی میکنیم.
هر چند که او خود، باران را میآورد…