غدیر
بلغ ما انزل الیک من ربک
سرزمین غدیر بهانهای بود.وسیله بود برای رساندن پیام وحی. بهانه بود وگرنه عهدی چنین ،زمینی نبود. از ازل نگاشته شده بود بر لوح زرین.
آدم آمد، انبیا آمدند، یک یک زمینه را مهیا کردند.رسید به پیامبر خاتم. آخرین مرحله به پایان رسید. زمان هجده ذیالحجه، مکان غدیر خم . همه چیز مهیاست. زمینه سازیها از ازل به خوبی شکل گرفته است.
زمین هرگز فکر نمیکرد آنچه از ازل تا کنون برروی او گذشته است زمینه ای برای رسیدن به این لحظه است. رسول خاتم میداند. همهی آنچه در آینده خواهد شد. میداند همهی نیرنگها و نفاقها را. ولی باید بگوید. باید حجت را تمام کند. باید برای آیندگان سند بگذارد از آنچه هنوز بروز نکرده است. سند بگذارد برای رد دشمنیهای آینده. میداند در پس چهرههای خندان به علی، شمشیرهای آبدیده تیز است. باید برساند پیام وحی را هرچند که میداند علی از ازل امام بوده است.
غدیر را فقط برای دلخوشی زمین فرستادند،
وگرنه عهد به این محکمی زمینی نیست.
به قلم #ز.ساده
#آلاء
و یخذلک الوری
گاهی وقت ها یک کتابچه ی کوچک چقدر میتواند بدرد بخور باشد.از همان هایی که انقدر دست گرفته ای ورق ورق شده اند. از همان هایی که عصای دست آدم اند. از همان کتاب ها!
سخنران باشی و محور حرف هایت وظایف منتظران باشد دیگر این کتابچه با تو رفیق دیرینه میشود. فقط حیف که شیرازه ی درست و درمان نداشت و برگه برگه شد.
لای مفاتیح را باز کردم که دعای عهد بخوانم، دیدم چند صفحه ازش آنجاست. با آنکه هزار بار آنرا خوانده ام و برای صدها نفر شرح دادمش باز هم برایم تازگی دارد. یک برگش را خواندم:
《لَا یَنجُو مِنها اِلّا مَن دَعی دُعاءَ الغَریق》
از غیبت و مشکلات آن نجات نمییابد مگر کسی که دعاء غریق را بخواند_ یا چونان انسان گرفتار شده در غرقاب، با نهایت بیچارگی و شدت و اضطراب خدا را بخواند.*
و همین است سِرِّ این همه تاکید بر مداومت نسبت به دعای ندبه، دعای زاری منتظران، دعای گریه ی چشم انتظاران، دعای ندبه ای که در آن میخوانیم:
” تا کی سرگشته و سرگردان تو باشم؟ مولای من!
تا کی و با چه بیانی تو را بستایم و چگونه نجوا سر کنم؟
بر من سخت است که از غیر تو پاسخ شنوم و جز تو دلداری ام دهد.
بر من سخت است که من بر تو بگریم و دیگران تو را…”
حیف باشد که بقیه اش اینجا نیست. ولی می شود ادامه اش را هزار حرف دیگر گفت. مثلا دیگران تو را رها کرده اند و کسی به فکرت نیست که حتی برای دوری از شما اشک بریزد چه برسد که دلش بخواهد یاریت کند. حالا دلم میشکند و با خودم میگویم:” مظلوم تر از آقای من کسی وجود ندارد.”
* کمال الدین، شیخ صدوق، صفحه ی ۳۴۹
پ.ن: نام کتابچه وظایف منتظران هست و انتشارات مسجد مقدس جمکران آن را به چاپ رسانیده است.
بهانه ی حرم
دختر دوساله ام یکی دو روز است شیرین زبانی میکند.
جمله ی جدید یاد گرفته و میگوید:” میشه منم بیام؟” بعد سرش را کج میکند و چشمانش را جمع می کند و سراپا خواهش میشود.
خوب است آدم ادب درخواست را از دیگران بیاموزد. اگر تا الان کربلایی نشده ام تقصیر خودم است. باید منم همینطور رو کنم به کربلای معلی و با التماس به آقا بگویم:” میشه منم بیام؟"
السلام علیک یا ابا عبد الله….
گاهی نگاهی
گل آفتابگردان را دیده ای، آفتاب هرجا باشد رویش به سوی اوست، نباشد غمگین است، سرش پایین است. در عالم نباتیش فهمیده تکلیفش چیست.
منتظر مهدی باشی و رو بدنیا کنی فرسنگ ها عقب افتاده ای از نباتات. بیدار میشوی سلام بده به امام زمانت، اربابرجوع، راه می اندازی سلام بده به مهدی فاطمه. توی پارک قدم می زنی سلام بده به یوسف زهرا. هی بگو آقا من هستم، حواسم به شماست آفتاب عالم تاب. کم کم ملکه می شود برایت، زندگی ات رنگ انتظار می گیرد. ثابت قدم باشی یکدفعه به تو نگاه می کند، ببینم این کیست آینه دلش را به سمت ما تنظیم کرده….
و مگر ما چه می خواهیم جز اینکه گاهی نگاهی…
امام رؤوف
امام رؤوف
پیرمرد چشمانش را با پشت دستان چروکیدهاش پاک کرد. ازدیدن گنبد وبارگاه آقا لرزشی در دلش و اشک در چشمش آمده بود. جای تلویزیون در پذیرایی طوری تنظیم شده بود که او بتواند از روی تخت فلزی گوشه اتاق هم به راحتی تماشایش کند.
نیم خیز شد ودر تختش نشست.کمی خودش را به سمت بالش کشید تا بهتر بتواند، حرم زیبای امام رؤوف ، را ببیند.دلش برای پابوسی لک زده بود.اما میدانست که به این راحتیها نیست. دستان بی رمقش را بر روی زانوان خشکیدهاش کشید.نگاهی به ویلچر گوشهی اتاق انداخت.میشود کسی سراغی از آنها بگیرد؟
بچهها هم که دیگر هیچ.
پیرزن ازروی مبل نزدیک تلویزیون بلند شد.اشکهایش را با گوشهی روسریاش پاک کرد و به سمت اتاق پیرمرد آمد.فقط برایشان خدا مانده بود و حسرت یکباردیگر پابوس آقا رفتن.
بوی عطر حرم که در مشامشان پیچید باورشان شد که هنوز زندهاند.
پیرزن دستهایش را به دعا بلند کرد.
پیرمرد بغضش ترکید.بغضی که سالها راه گلویش را بسته بود.
اللهم ارزقنی حج الفقراء
به قلم#ز.ساده
آلاء