معلم در قاب
روی تخته سیاه نوشت بسم الله الرحمن الرحیم.
معلم ما درس را شروع کرد. کلاسش را دوست دارم. نکات کنکوری می گوید. کوتاه و به درد بخور. سر هرکلاسش سه چهار بار بمب خنده منفجر می شود. مفاهیم از زبان او بی پیچ و تاب، سُر می خورد به گوش ما. از بس ساده و فصیح درس می دهد. روستایی،شهری،دانشجو و بی سواد کلامش را می فهمند. از جنس مردم است و بوی خاک می دهد. زلال است. کلامش هم شکر دارد و هم نمک. بر عکس بقیه کلاس ها که پاها ریز ریز تکان میخورند و چشم ها خیره به ساعت می شوند، ما اصلا پای درس این معلم نمی فهمیم کی زمان گذشت!
محاسنش سفید در راه علم است.حق طلب، صریح و بی ریاست . سرکلاس هر شاگردی شیطنت کند و به هر دلیلی حواس بقیه را پرت کند اجازه نشستن در کلاس را ندارد. این حق شاگردان و حق معلم است. اما معلم ما این قانون کلاس را با لحن خوبی نگفت و بابت همین ” لحن” عذر خواست. همین! معلم ما فرصت طلب است ! و با عذرخواهی اش هم درس می دهد.
این روزها اما با هیجانات هشتگی غبار کرده اند از آب گل آلود ماهی بگیرها ! زهی خیال باطل جایگاه این معلم قرآن انقلابی از قلب و عقل ما تکان نمی خورد.
#محسن_قرائتی
راهبرد استاد قرائتی
می گویند ترک عادت موجب مرض است و من هم نمی توانم « اعتیاد به اخبار» را ترک کنم چون می ترسم مرض دیگری بگیرم!! امروز کانال خبر نوشته: « رئیس دانشکده خودروی دانشگاه علم و صنعت گفت: به مفهوم واقعی، تولید داخلی نداریم و همه چیز مونتاژ می شود. سال 81 به فردی 500 میلیون تومان پول دادند که راهبرد صنعت ایران را بنویسد اما وی پس از دو سال اعلام کرد صنعت ایران نیازی به راهبرد ندارد زیرا دولت ها سلیقه ای عمل می کنند. »
چه جالب! دو سال کار ایشان نتیجه عالی داشته است! هیچ کس نگفت و نپرسید که این چه مدل کارشناسی است!
اما چند روز است کلیپ آقای قرائتی دست بدست می شود، در حالی که ایشان عذرخواهی هم کرده است. به نظرم خودمان مقصریم که به این راحتی بیت المال را غارت می کنند!
به قلم # راضیه_طرید
اثر ایمان به حساب و کتاب!
به محض نشستن در ماشین ، راننده با لبخند، روزبخیری گفت و هم زمان با بالارفتن شیشه ها کولر را روشن کرد. در حین رانندگی قوانین را مو به مو اجرا می کرد. او حتی به راننده های متخلف دیگر گوسفند نمی گفت!
به مقصد که نزدیک شدیم عذرخواست که خیابان یک طرفه ست و نمی تواند جلوتر از این ما را پیاده کند! با احترام و دودستی باقیمانده کرایه تقدیممان شد!
در آخر هم گفت یادتون نره در نظرسنجی ما (نرم افزار درخواست تاکسی اینترنتی) شرکت کنید!
مادر دعا کن!
بین صفحات مختلف سامانه رفت و آمد می کردم. غرق در فضای مجازی تا شاید مطلبی نظرم را به خود جلب کند. هنوز ناکام بودم که صدای خش خش برگ های حیاط و ناله مادر به گوش رسید. کمی پیش خودم غر زدم که وسط روز چه وقت جارو زدن حیاط است. مگر مادر فراموش کرده، پزشک جراح جارو زدن را ممنوع کرده است.
سیستم را رها کردم و با دلخوری راهی حیاط شدم. کمی با مادر صحبت کردم و خواهش کردم دست بردارند. چه اصراری است. فصل پاییز است و جارو زدن و نزدن حیاط، هیچ فایده ای ندارد. چند تا برگ خشک که حرص خوردن ندارد. خودم فردا بعد از نماز صبح که هوا خنک تر است حیاط را مثل آینه تمیز می کنم. مادر دلگیر شد و اظهار نگرانی کرد که چرا عوض شده ام. هیچ وقت برای انجام کاری چون و چرا نداشته ام. بروم به کارم برسم و خودشان حیاط را آرام آرام جارو می زنند.
وجدانم قبول نکرد. روسری را از سر مادر برداشتم و موهایم را زیر آن مخفی کردم و زیر آفتاب شدید همه حیاط را جارو زدم. مادر کنارم نشسته بود و هر چه اصرار می کردم که بروند داخل، فایده ای نداشت. مادر همه زیر و بم اخلاقم را از بر است. می داند کنارم هم بنشیند چقدر قوت قلب است. جارو زدن که تمام شد. آبی به سر و صورت حیاط و درختان زدیم. چه صفایی گرفته بود خانه. حق با مادر بود. چند تا برگ است ولی تمیزی منزل، روح زندگیست و نشاط و نشانه ای از دل های زنده و با هم بودن. نگاهم را دوخته بودم به چهره مادر و از رضایتش لذت می بردم. خودم را سرزنش می کردم که چرا این قدر چون و چرا کردم و خدا را شکر می کردم که به حرف مادر گوش داده بودم. دلم می خواست فریاد بزنم مادر ؛ بار اول نیست برای انجام کار درستی چون و چرا می کنم. سال هاست برای انجام دستورات خدایی بی نیاز، مهربان و عالِم به بود و نبود، نه تنها چون و چرا ها دارم ، نافرمانی هایم از شماره گذشته است! مادر دعا کن بی خدا نمیریم.
حسش نیست!
آیا شده بفهمید شخصی به شما یک دروغ اساسی گفته و مدتی سره کار بوده اید؟ چه حالی داشتید آن موقع؟
من اکنون دقیقا همین حال را دارم! رکب خورده ام! احساس میکنم عمیقا خسارت دیده ام.
یک عمر به ما دروغ گفته اند و ما بی خود دور خود چرخیده ایم؛ خیلی از غصه ها و حرص و جوش های ما، شادی های ما بی پایه و اساس بوده! چرا؟
اصلا شما می دانستید در این دنیا خوشبختی و بدبختی واقعیتی ندارد و فقط یک احساس است و به نوع نگاه بستگی دارد؟! و تو می توانستی سرشار از حس خوشبختی باشی ولی معطل شرایط ماندی و خودت را محروم کردی.
چه بسا انسان هایی که واقعا زندگی سختی در دنیا دارند اما راضیند و با عشق از روزمرّه هایشان می گویند. و انگار لیدوکائین به آنها زده اند و بر اثر سِرّی، زُمختی زندگی را نمی فهمند! و برعکس آدم های زیادی را می شناسیم که شرایط نسبتا خوبی در دنیا دارند اما همیشه نالانند که چرا مثلا سس سالادشان کم است!!
در قیامت لو می رود که چه کسانی حقیقتا خوشبخت بودند و چه کسانی بدبخت! این دنیا آدم ها فقط حسش را دارند!
پول بیشتر، خانه بزرگ تر، اسباب اثاثیه شیک تر، پست و مقام دهان پر کن، مدرک تحصیلی، محله ی باکلاس، همه پسند شدن، جراحی زیبایی، تغییر اطرافیان،… اووووه چقدر جان کَندیم برای دستیابی به این ها که خوشبخت تر شویم! فریبمان دادند.
خسته ام. مانند دَونده ای که یک روز کامل بی خبر مسیر دَورانی را دوییده و به مقصد نرسیده!