همجوار آخرت
دیشب مهمان داشتیم. از دوستان خانوادگی بودند. بعد از رفتن آن ها به کارهای عقب افتاده ی آشپزخانه رسیدگی کردم. خسته از جمع و جور کردن خانه و خواباندن دخترم روی مبل نشستم و کنترل تلویزیون را به دست گرفتم.
اخبار نیمه شب، مراسم تشییع یکی از پیشکسوتان فوتبال را نشان می داد. آن مرحوم را در ورزشگاه آزادی با حضور ورزشکاران و فوتبال دوستان تشییع کردند و او بعد از عمری دنبال توپ دویدن و غصه خوردن برای مستطیل سبز با آن همه حاشیه، در قطعه ی نام آوران در خانه ی ابدی آرام گرفت. فاتحه ای برای آن مرحوم خواندم و کانال را عوض کردم. برنامه ی گفتگوی مذهبی بود. کارشناس را می شناختم اما اسم او را به خاطر نمی آوردم. شیخ روحانی، میان سال با چهره ای نورانی. کلام ایشان مرا به فکر فرو برد. او می گفت: ما در این دنیا در کنار کسانی که دوست شان داریم، یا دوست داریم که در کنارشان باشیم، زندگی می کنیم. طبق فرمایش حضرت رسول(ص) در روز قیامت به همجواری سزاوارتریم. آنجا که فرموده است: المرء مَع مَن اَحبَّ. انسان با کسی که دوستش دارد محشور می شود.
حسرتِ یک دلِ سیر زیارت
دست در دست بچه ها، وارد رواق می شویم. دستانشان را رها می کنم، ضریح را نشان داده و می گویم: به خانم سلام دهید. پسر چهارساله ام به پیروی از من دست روی سینه گذاشته و می گوید: سلام! حرم امام رضا(ع) را قبلا دیده، وقتی گفتم که اینجا ضریح خواهر امام رضا(ع) است، از سر آشنایی لبخندی بر لبانش نشست.
کتاب زیارت نامه را بر می دارم و در جایی نزدیک ضریح می ایستیم. هنوز چیزی نخوانده ام که بچه ها، گرسنگی را بهانه می کنند. لقمه ی نان را به دست شان می دهم و خودم می نشینم پای سفره ی دعا و مناجات. شکم شان که سیر می شود، بلند می شوند، می خواهند اطراف شان را بهتر ببینند و بروند آن طرف تر. مانع که می شوم، بغض می کنند.
دل من از خواندن زیارت نامه سیر نشده که به ناچار کتاب را می بندم. قدم هایشان را تند برمی دارند، نگرانم سُر بخورند یا گُم شوند، صدایشان می کنم، لبخند و شوق شان را که می بینم می سپارم شان به صاحب حرم.
نیم ساعتی رواق ها را می چرخیم. مدام این سو و آن سو می روند. گاهی می دَوند و گاهی همدیگر را هُل می دهند. دلم نمی خواهد تندی کنم تا خاطره ای تلخ را به سوغات ببرند. هیاهو و صدای خنده هایشان، زائران دیگر را به تماشا وا می دارد. می خواهم دو رکعت نماز زیارت بخوانم. در گوشه ای می نشینند و شکلاتی به دست شان می دهم. ابتدای رکعت دوم بودم که می گویند قضای حاجت دارند. به ناچار نماز را سریع تمام می کنم. وقتی که بر می گردیم، وقت نماز مغرب رسیده است. سفارش شان را به خادم می کنم و همان جا به جماعت می پیوندم.گ
ریه های پسر کوچکم را در نماز عشا که می شنوم، خدا را شکر می کنم که نمازم شکسته است، دوست ندارم فریادهای کودکم کسی را آزار دهد. خودم را مهمان می کنم به خواندن زیارت امین الله. یک چشمم به صفحه ی دعا بود و چشم دیگرم به بچه ها. چند بار تذکر دادم که دور نشوند، قفسه ی کتاب را بهم نریزند و مُهرها را زیر و رو نکنند. تا دو صفحه زیارت تمام شود، تعداد زیادی از کتاب ها را روی هم چیده بودند. سه ساعتی که حرم بودیم، بیشتر از آنکه زیارت کنم و نماز و دعا بخوانم، دنبال بچه ها و در کنار آن ها بودم. خدا رو شکر به آن ها خوش گذشت، اما من ماندم و حسرت یک دل سیر زیارت…
حواله ی بهشتی
در نبود همسر، خرید مایحتاج خانه بر عهده ی من است. به مغازه ی میوه فروشی رفتم. سیب زمینی ها در سه دسته ی درشت، متوسط و ریز با قیمت های متفاوت چیده شده بودند. معلوم بود که فروشنده، با انصاف است که جنس درهم نمی فروشد.
پایین چادرم را جمع کردم و به حالت نیم خیز نشستم تا از دسته ی متوسط سیب زمینی جمع کنم. در همین موقع خانم جوان و پسری ۵ یا ۶ ساله، جلوی در مغازه ایستادند. پسر اصرار می کرد مادرش کیوی بخرد. اما مادر گفت: الان پول ندارم، بعدا بابا می خرد. پسر گفت: من می دانم که بابا هم نمی خرد.
مادر دست کودک را کشید و او را کشان کشان برد. یاد دوران کودکی ام افتادم. ما در یکی از شهرهای شمالی زندگی می کردیم. حیاط خانه ی ما هم مثل خیلی های دیگر، درخت کیوی و اَزگیل داشت. هر وقت هوس میوه می کردیم، چاره اش نردبان بود یا پرتاب لنگه کفش برای بدست آوردن میوه. اما حالا مغازه ها پرشده از میوه های رنگارنگ، که نه تنها بچه ها، بلکه دست بزرگترها هم گاهی به آن نمی رسد.
برخی مساجد رسم قشنگی دارند. حواله ی خرید نان و گوشت را بدست نیازمند می دهند و او با دادن آن حواله به نانوا یا قصاب، نان و گوشت را در میزان مشخص که هزینه ی آن قبلا توسط خیرین پرداخت شده، دریافت می کند. ای کاش حواله ی خرید میوه هم به این دست حواله ها اضافه می شد.
راحت طلبی
#رفاه_زدگی
#روشندل
نمی دونم علت دیگری داشت و یا دوستان و عزیزان جلسه دیروزی زحمت کشیدند و چشم زدند، لامپ تلویزیون خونه بیخودی سوخت.
البته بعد از تشکر از لامپ تلویزیون که پیشمرگ ما شد و نگذاشت بلا به کلیه و کبدمان اصابت کند، فرصت مناسبی فراهم شد که مثل روشندلان عزیز، فقط به صدای تلویزیون گوش بدهم تا بدانم آنها چطور زندگی می کنند!
حالا باید خودم را بزحمت می انداختم و برای صداها، تصویر ذهنی می ساختم! خوب این خیلی بد نبود چون الان تلویزیون ما به رسانه گرم مبدل شده بود که باید با تخیل و ذهن خودم، منظور گوینده را کامل کنم و لابد برای همین است که روشندلان اینقدر باهوش هستند و همه چیز را خوب تشخیص می دهند!
اختراع ماشین و توسعه صنعتی، جسم ها را راحت کرده، اما اندیشه ها را ناتوان کرده است!
با اینکه اینقدر دارای رفاه و توسعه هستیم، هنوز ریزه خوار سفره ی معرفتی گذشتگانیم!
تنبلی و راحت طلبی نسل حاضر، از هر بیماری بدتر است!
پ. ن : رسانه های همه حسی را ” رسانه سرد ” می گویند و رسانه های تک حسی را ” رسانه گرم” .
#راضیه_طرید
ضلالت
#دیالوگ
می گفت: من امتحانم عالی دادم، بیست میشم، نمی دونم چرا منو انداختید؟!
گفتم: تمام پاسخ ها را جابجا نوشتی، اصلا به سوال دقت نکردی و همینطور فقط نوشتی!
گفت: من یه عالمه نوشتم، میگه میشه همشون غلط باشند؟
گفتم: من که با شما دشمنی ندارم، از خدام هستش که شما نمره ات خوب بشه!
و اون قبول نمی کرد!!
?راستی ما در دنیا چطوری باید بفهمیم که درست عمل می کنیم؟!
” الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا ” (کهف/104)
[ ﺁﻧﺎﻥ ] ﻛﺴﺎنی ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﻮﺷﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪگی ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ [ ﻭ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ] ﺩﺭ ﺣﺎلی ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ، ﺧﻮﺏ ﻋﻤﻞ میﻛﻨﻨﺪ.
#راضیه_طرید