حواله ی بهشتی
در نبود همسر، خرید مایحتاج خانه بر عهده ی من است. به مغازه ی میوه فروشی رفتم. سیب زمینی ها در سه دسته ی درشت، متوسط و ریز با قیمت های متفاوت چیده شده بودند. معلوم بود که فروشنده، با انصاف است که جنس درهم نمی فروشد.
پایین چادرم را جمع کردم و به حالت نیم خیز نشستم تا از دسته ی متوسط سیب زمینی جمع کنم. در همین موقع خانم جوان و پسری ۵ یا ۶ ساله، جلوی در مغازه ایستادند. پسر اصرار می کرد مادرش کیوی بخرد. اما مادر گفت: الان پول ندارم، بعدا بابا می خرد. پسر گفت: من می دانم که بابا هم نمی خرد.
مادر دست کودک را کشید و او را کشان کشان برد. یاد دوران کودکی ام افتادم. ما در یکی از شهرهای شمالی زندگی می کردیم. حیاط خانه ی ما هم مثل خیلی های دیگر، درخت کیوی و اَزگیل داشت. هر وقت هوس میوه می کردیم، چاره اش نردبان بود یا پرتاب لنگه کفش برای بدست آوردن میوه. اما حالا مغازه ها پرشده از میوه های رنگارنگ، که نه تنها بچه ها، بلکه دست بزرگترها هم گاهی به آن نمی رسد.
برخی مساجد رسم قشنگی دارند. حواله ی خرید نان و گوشت را بدست نیازمند می دهند و او با دادن آن حواله به نانوا یا قصاب، نان و گوشت را در میزان مشخص که هزینه ی آن قبلا توسط خیرین پرداخت شده، دریافت می کند. ای کاش حواله ی خرید میوه هم به این دست حواله ها اضافه می شد.