یادداشت یک زلزله زده البرزی
بدون بالش سر روی زمین گذاشته بودم و داشتم با خواهرم گپ میزدم. دخترکم بالای سرم آرام مشغول بازی بود که یک لحظه صدای خالی شدن بار خاور آمد. با ترس و تردید گفتم زمین داره می لرزه؟؟ که خواهرم فریاد زد یا حسین زلزله!!!
نفهمیدم چطور بچه را زیر بغل زدم و دویدم ولی چون زمین هنگام لرزیدن مثل گهواره است حفظ تعادل سخت بود . به نظرم موضوع صحبت من و خواهرم خیلی بی اهمیت جلوه کرد!
صدای افتادن یخچال و شکستن ظروف وحشت صحنه را بیشتر می کرد.
بچه را سفت به جانم چسباندم و با هم به زمین افتادیم. جیغ و داد حیوانات هم بلند شده بود. یک نگاه کردم دیدم ضروری ترین وسیله کاپشن دخترک و چادرم است چقدر بقیه اسباب به چشمم بیخود آمدند!
صدای خش خش ریزش ساختمان به گوش آمد. نزدیک چارچوب در که شدم دیدم آشپزخانه یکباره ریخت. همسرم را نمی دیدم ولی ناله شهادتینش مرا از دنیا منقطع کرد! خواستم برگردم سمت صدا که کتابخانه چپه شد و راه خروج سخت.
ستون خانه که هیچ، ستون زندگی ام از هم فروپاشید. دوست داشتم بنشینم همان خاک ها را بر سرم بریزم. محشری بود. همه تلاش ها فقط و فقط برای زنده ماندن. پدرم ما را از لای در هل میداد که زودتر رد شویم. گرد و خاک دیدمان را ضعیف کرده بود. همه اینها در چند ثانیه داشت رخ می داد. انگار زلزله ما را در قوطی آپارتمان تکان میداد و ما هی به در و دیوار می خوردیم. آنقدر که در راه پله بچه از دستم پرت شد و قل خورد در پاگرد بعدی …
همه وجودم التماس شد و خدا را از ته دلم فریاد کردم. پشت سرش من هم افتادم. تا آمدم دست دراز کنم که دخترکم را بردارم تیر آهن افتاد روی جگر پاره ام. یک مایه گرمی را پشت کمرم حس کردم… دیگر بعد از آن را هیچ یادم نیست.
فقط چند ثانیه بیشتر اگر زمین می لرزید، این خطوط خیال نبود، خاطره بود! خواستم بگویم همین قدر به نبودن نزدیکیم…
میم مثل مجلس
با شروع اخبار، خانواده ساکت شد وفقط صدای خنده ها و آواهای دخترک من مخل صدای اخبارگو بود.
گوینده، خبر گرانی بنزین و عوارض خروجی را که خواند عمو رو به تلویزیون گفت “مملکت در دست آخوندهاست دیگر! “
بابا گفت “نه عزیزمن این نتیجه انتخاب غلط است!”
عمو چای را هورت کشید و گفت “ناکارآمدی مسئولین را به پای ما میخواهی بنویسی؟”
بابا با یک اطمینان قلبی گفت “می دانی اشکالات موجود در کشور ما اصل اصلش از کجا آب می خورد؟”
عمو لبخند زیرکانه ای زد و گفت” اون بالا بالاییا! “
بابا سعی کرد خوش اخلاقِ بحث باشد طعنه اش را نشنیده گرفت و گفت “نه، او که کارش درست است وگرنه من و تو الان در کمال امنیت و راحتی لم نمیدادیم به مبل بحث کنیم و یا شاید اصلا در همان روستایمان مشغول دامداری بودیم و از این اتفاقات سر در نمی آوردیم!”
مادرم که همیشه از صحبت سیاسی در جمع خانوادگی بیزار است خواست بحث را عوض کند و گفت “آقا میلاد انار را از کجا خریده اید؟”
عمو جواب داد “نوش جان زن داداش از وانتی سر خیابان ” و رو کرد به بابا گفت “خب اگه مشکلات مملکت از بالایی ها نیست لابد از پایینی هاست! “
بابا به این طنز کلامی عمو خندید و گفت “هر اقدام خوب و بدی که در کشور انجام میشود ریشه اش را در مجلس شورای اسلامی پیدا کن!”
عمو که انگار توقع این جواب را نداشت فقط نگاه کرد.
بابا ادامه داد “مثلا همین چیزهایی که الان اعصاب تو را خط خطی کرد اگر در مجلس تصویب نمیشد که کسی نمیتوانست آن را اجرا کند! یا مثلا.. مثلا وقتی فلان وزیر دست از پا خطا میکند تنها نهادی که میتواند او را به صلابه بکشد مجلس است ! حتی ريیس جمهور را هم میتوانند مواخذه کنند. اما کم هستند نمایندگانی که بدانند چه موقع و چرا و بر سر چه کسی فریاد بکشند! برجام بیست دقیقه ای هم هنر همین نمایندگان بود! یادم است یکی از اعضای مجلس گریه میکرد و میگفت تاریخ یادش بماند که من به برجام رای ندادم. از بس که عملکرد و موضع مجلس تعیین کننده سرنوشت مردم است. تاریخ که هیچ، قیامت هم از تک تک لحظات حضور نماینده ها سوال میشود.”
من هم به بابا تقلب رساندم و اضافه کردم “چون به قول امام، مجلس که اصلاح شود کشور اصلاح میشود” بابا نگاهی به معنای تشکر کرد و گفت “جای دیگری هم فرمودند مجلس در راس امور است. اما خیلی از مردم از اهمیت این موضوع غافلند و بعضی هاشان طبق تعصبات قومیتی و ظاهر شیک و وعده آسفالت کوچه، نماینده مجلس انتخاب میکنند! “
عمو خنده ی دوستانه ای کرد و گفت “داداش این حرف ها به کنار، هیچ کس اینطوری ترغیبم نکرده بود که برقکاری را کنار بگذارم و بروم سراغ کاندید مجلس شدن !!”
مشق عشق
عداوت را آب داده بود ونفرت را به ثمر نشانده بود و هر روز علف های هرز کینه را درو می کرد!
هر روز،
بر پشت بام،
با ظرفی از خاکستر،
منتظر آمدن او می شد!
وه که چه لذتی دارد که به آسانی دشمن خود را آزار دهی !
آنهم با خاکستر، که به آسانی از سر و لباس پاک نمی شود!
اما یک چیز عجیب است !
چرا او راه خود را تغییر نمی دهد ؟
چرا برای رهایی از این آلودگی تلاش نمی کند؟ چرا دشنام نمی دهد؟ هر کسی بجای او بود ، بشدت عصبانی می شد و تلافی می کرد!
لابد مرد شریفی است!
و شاید …..
کم کم به تردید افتاده است!
حالا خیلی ذوق نمی کند وقتی ظرف خاکستر را بر سر او وارونه می کند.
گویا او هم منتظر است !
نه خود او و نه رفتارش مثل دیگران نیست!
او ….
چند روزی است که در بستر افتاده است! درد امانش را بریده است . داروهای طبیب هم چاره ساز نیست! نه خودش و نه دیگران می دانند چاره ی دردش چیست ؟
از این پهلو به پهلوی دیگر می چرخد!
شاید نفرین آن مرد ربّانی او را گرفته!
بعید نیست! او همواره به راستی و درستی مشهور بوده. همیشه او را امین خوانده اند! همه چیز و همه کس نزد او در امان است!
خبری در خانه می پیچد!
باور کردنی نیست!
همه ی اهل خانه آشفته اند و عصبانی!
اما در مرام آنها نیست که مهمان را از درخانه برانند. با اکراه در را می گشایند، جوانی با چشمانی سیاه و زلفی که تا کتف او ریخته است، با نجابت تمام بر دم در است! تبسم شیرینی بر لب دارد!
کاش می مردند و دشمن خود را بر در خانه نمی دیدند!
جوان اذن می خواهد و وارد می شود .
…. مدتی است که بانوی خانه ی شما بر پشت بام مرا یاد نمی کند! وقتی علت غیبت او را پرسیدم ، گفتند بیمار است ، آمدم او را عیادت کنم!!
و زن در حالی که پارچه ای بر سر کشیده است، با گریه می گوید: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله !
دردش آرام گرفته !
و باز پرنده ای در دام خلق حسنه ی او افتاده است!
« وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ »
( قلم /4 )
خدایا به ما هم بیاموز که انسانها را با اخلاق به حقیقت دعوت کنیم نه با ادعا!
به قلم#راضیه_طرید
ای افتخار شیعه، آبروی طلبه
سلام سال ها قبل از میلاد پر نورتان، به یقین حضرت رسول(ص) می دانستند که شما در سالروز ولادت ایشان- هفدهم ربیع الاول- چشم به جهان خواهید گشود، لذا فرمودند: وقتی جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) متولد شد، نام او را صادق بگذارید.
در بیان مناقب شما، زبان این طلبه ی مکتب تان قاصر است ولی از باب قدر شناسی دست به قلم می برد. درباره ی شما گفته اند که: نور سیمای تان و طهارت کردارتان شهادت می داد که سلاله ی نبوت هستید. دیدن شما بیننده را یاد آخرت می انداخت. شافعی گفته است: شما دارای علوم فراوان، عبادت زیاد، زهد آشکار و تلاوت بسیار بوده اید. قلم از تحریر مراتب علم و حکمت شما عاجز است. شما کسی بودید که با وجود سیطره ی حکومت بنی امیه و بنی عباس، دریایی از معارف را در اصول دین از مبداء تا معاد و در فروع دین از طهارت تا دیات، به یادگار گذاشتید.
وقتی ابوحنیفه از شما سوالی می پرسید همه جانبه پاسخگو بودید. می فرمودید: در این مساله، شما چنین می گویید، اهل مدینه چنان می گویند و ما این چنین…به یقین علم تان از تقوای قلب تان بر شما افاضه شده بود.
شما چهار هزار شاگرد تربیت کردید که اگر تمام آثاری که نزد شاگردان بود اکنون باقی می ماند، گنجینه ای از علوم در نزد مسلمانان محسوب می شد. اما خدا را سپاس که شاگردان دیروز شما باعث افتخار امروز ما هستند.
جابر بن حیان، پدر علم شیمی، صاحب دویست جلد کتاب که هنوز در اروپا کتاب هایش ترجمه و تدریس می شود، شاگرد شما بوده است. همچنین رساله ی “توحید مفضّل” در باب علوم طبیعی رازهایی دارد که برای دانشمندان امروز مایه ی اعجاب است. ما شهادت می دهیم که گسترش آیین شیعه در سایه ی فداکاری های علمی و سیاسی شما بوده و لذا مذهب شیعه به نام مذهب جعفری مزین شده است.
پیشوای صادقم! بگذارید از نگاه دیگری فضایل شما را بازگو کنم. آن روز را که یادتان هست؟ روزی که پسرتان، میوه ی تازه به ثمر رسیده ی تان، ناگهان بر زمین افتاد و فوت کرد. شما اشک ریختید اما فرمودید: خدایا اگر نعمتی گرفتی، چه نعمت ها که برای بنده ی خود باقی گذاشتی.
یا آن روز که در گرمای آفتاب روی زمین، کشاورزی می کردید به دوست معترض تان فرمودید: برای کسب روزی حلال کار می کنید تا از دیگران بی نیاز باشید. و روزی که آن مقدس نمای فریبکار “سُفیان” را می گویم، به شما اعتراض کرد: شما که از خاندان پیغمبر هستید چرا لباس گران می پوشید؟ فرمودید: لباس خشن زیر پیراهنم را ببین! من خواستم آنان که عقل شان در چشمان شان است خیال نکنند که من آدم فقیر و محتاجی هستم.
و در آخر اینکه، ای رئیس مکتبم! من افتخار می کنم که در جایی درس خوانده ام که پیام اسلام رسول(ص) ، خون حسین (ع) و اسارت سجاد(ع) را در بیان شما یافتم و اندکی از دریای معارف تان سیراب شدم. امیدوارم ما طلاب هم باعث افتخار شما باشیم.
آمین
اجرنا من النار یا مجیر
روز قیامت پشت سر هم می رسند!
روح های زخمی از گناه!
روح های بیمار!
روح هایی که در دنیا ، با نور معارف و اخلاق الهی ، خود را درمان نکردند!
حالا که وقت ملاقات با خداست، رنجور و زخمی و شرمنده!
دیگر از عطر و ادکلن و پودر و … دنیایی خبری نیست!
همه ی پلیدی ها عیان است!