وسوسهی ابلیس
دیشب خواب غریبی دیدم. در حال کتاب خواندن بودم که درِ اتاقم باز شد و شبح سیاهی پا به اتاق گذاشت. حجم بدنش را میدیدم اما چهرهاش را نه. از او پرسیدم تو کی هستی؟ چیزی نگفت. طول و عرض اتاقم را قدم زد و بعد دوباره سر جای اولش ایستاد. چشمهایم را جمع کردم تا… بیشتر »
1 نظر
تب های نشان دار!
پسرم تب کرده، خیلی هم بی قرار است، ظرف آب را می آورم، پاهایش را که در آب می گذارم گریه اش شروع می شود. آرام دستهای خیسم را روی صورت و پیشانی اش می کشم. زبانم باز می شود به ذکر گفتن، “استغفرالله ربی و … “. اشتباهات چند روز قبل را مرور… بیشتر »
کوه گناه
وارد اتاق که شدم کوهی از لباسهای شسته شده و خشک شده را دیدم که باید مرتب شان میکردم. چند روزی بود که سرگیجه داشتم. برای همین نمیتوانستم بنشینم و لباسها را مرتب کنم. این بود که همه شان تلمبار شده بود گوشه ی اتاق. دیشب بهتر بودم. یکی یکی شان را تا زدم و… بیشتر »