گمشده
دهسال پیش در یک مهمانی خانوادگی با هم آشنا شدند. مادر فرهاد دوست خالهی پریناز بود. چندماه پس از اولین دیدار، فرهاد و خانوادهاش به خواستگاری آمدند و آنها با هم ازدواج کردند. پریناز ارشد حقوق دارد و مشاور حقوقی یک شرکت بزرگ تجاری است. او مجبور است… بیشتر »
نظر دهید »
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
روشن، خاموش روشن، خاموش روشن، خاموش خاموش…و دیگر هرگز روشن نمی شود. این حکایتِ لامپِ سقفِ خانه ی دنیاست که بازیچه ی دستانِ طفلِ نوپایی می شود و عاقبتش را به سوختن و تاریکیِ محض می کشاند. حالا من! هر روز، شاید بارها! با کوچک ترین باد، شاید هم نسیم!… بیشتر »
خداوند مرا بس است
فاطمه(س) از مجلس خارج شد. هنوز انعکاس صدایش در سر انصار و مهاجرین بود. ابوبکر مبهوت ابهتش بود. آوای پیامبر در صدای فاطمه جاری بود. عمر در فکر نشسته بود. فاطمه(س) به خانه برگشت. قلبش شکسته بود و دیدهاش خونبار بود. اما، صلابتش خدشه ناپذیر بود. علی(ع)… بیشتر »
مادر...
وقت رفتن مامان جان گفته بود:” تو نجف شب نگیری بخوابی! پاشو برو تو حرم بگرد. نصف شب روضه حضرت زهرا (س) میخونن جلوی ایوون طلا؛ برو بشین یه گوشه گوش کن.” از راه رسیده بودم. تن خسته ام را بعد از نماز صبح بردم گوشه ی رواق حضرت فاطمه ی زهرا سلام… بیشتر »
دعوتنامه ای از ملکوت
بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه برای کار به کاریابیها و آموزشگاهها سر زدم. کارشناسی زبان انگلیسی خوانده بودم، رشتهای که اگر با آن کار نکنی بیفایده است. یادم میآید روزی با خواهرم به کاریابی رفتیم، البته پیش از رفتن تماس گرفته بودیم. مدیر کاریابی و… بیشتر »