او دلش می گیرد!
مدتی بود انتظار می کشیدم خانواده فرصت کنند و برویم برای خرید کفش. سرماخوردگی امان پدر را برده بود و ماموریت دادند به برادرم که در اولین فرصت این کار را از طرف ایشان انجام دهند. رسیدیم به مغازه. بسته بود. برادرم از شماره تماس روی درب سوال کرد و آقای… بیشتر »
نظر دهید »
آب در کوزه و ما گِرد جهان می گردیم
از دو سالگی اش تا به حال کمتر شبی را بدون قصه هایم خوابیده. با انگشتانم موهای ظریفش را نوازش می کنم و در سیلِ افکار شبانه ام، روحم را به یاد کلام ناب بانوی عالمین زنده می کنم؛ «هیچ زنی نیست که موهای فرزندان خود را شانه بزند، مگر اینکه خداوند برای هر… بیشتر »
ارحم الراحمین
وسط خیابان افتاده است، هوا سرد است و برفی، ماشینی از جهت مخالف میآید، به او میزند و اورا به زمین پرتاب میکند. چند دقیقهای بیهوش است، به هوش که میآید مردم را میبیند که اطرافش جمع شدهاند. همه منتظر آمبولاسند که اورا به بیمارستان ببرد، میترسند اورا… بیشتر »
بازی پرفایده
از تماشای تلویزیون که خسته شد از من خواست تا باهم بازی کنیم. خواسته اش را پذیرفتم تا از سنت پیامبر(ص) پیروی کرده باشم. رضایت مرا که دید، برق شادی را در چشمان معصومش دیدم. من باور دارم که هم بازی شدن با کودکم، برای او نشاط روحی و جسمی به دنبال دارد.… بیشتر »
مادرانه
خودم را که جای مادر همسرم میگذارم تازه غصه هایش را میفهمم. بعد از سی و چند سال هنوز هم وقتی یادش می افتد که چطور پسرک یک ساله اش را روی دست برد بیمارستان و آنها به خاطر تب بالا و احتمال از دست رفتن کودک او را پذیرش نکردند، اشکش سرازیر میشود. بالاخره… بیشتر »