آرامش با طعم بی تفاوتی!
با یک حساب سر انگشتی میشد گفت سومین بار بود که برای رفتن به حوزه امتحان، اتوبوس واحد سوار میشدم. شهر خودمان که اصلا اتوبوس واحد ندارد و مرکز استان هم از آنجایی که مسیرها را درست نمیشناسم و اکثریت کم حجابند و پاسخ درستی به امثال ما نمیدهند، مجبورم با… بیشتر »
1 نظر
درک متقابل!
ایام تابستان بود و جعفر آقا، دوستان سعید را که بچه های دبیرستانی بودند، جمع کرده بود و برایشان کلاس گذاشته بود و از دوستش دعوت کرده بود که عصر هر پنج شنبه به بچه ها در منزل ما قرآن و احکام یاد بدهد. یک روز صبح پنج شنبه استاد زنگ زد و گفت که برای درس… بیشتر »
واحدهای پاس نکرده
فرض کنید دختر یک خانواده ی ثروتمندی هستید در تبریز. با یک طلبه ساده ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبه ی ساده راهی نجف میشوید. گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند می میرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره… بیشتر »
تسویه حساب طلبگی
انتظار این رفتار ناجوانمردانه را نداشتم از هر دو طرف… از خودم می پرسم مگر من چه کوتاهی ای در حقشان کرده ام؟! آیا من نسبت به فتانه کم لطف تر از زکیه بوده ام؟! من که به بهانه های مختلف و با روش های گوناگون محبت و خوبی ام را در حق هر دوتایشان تمام… بیشتر »
همسایهها به گردن هم حق دارند
آن اوائل که در ساختمان جدیدمان ساکن شده بودیم، شبها میشنیدم که خانم همسایهی روبروییمان گریه میکند. از همسایهها شنیدم که بیمار است و در رختخواب افتاده. فکر میکردم شاید ناراحتی قلبی دارد و یا شاید یک بیماری کوتاه مدت است و به زودی بهبود مییابد.… بیشتر »