همنوا با ابوحمزه
پروردگارم! به گذشتهام که نگاه میکنم، نعماتت را میبینم که یکییکی از مقابل من حرکت میکنند و خودشان را معرفی مینمایند. نعمتها و احسانت از کودکی تاکنون پرشمارند و حضور من در آغوش پرمهرت فرصتی برای پرورش یافتن و بالندگی بوده است.
پروردگارم! با اینهمه نعمت چه کنم؟ با نعمت چشم که میتوانم جهان پر از فضلت را ببینم و در درگاه تو بندگی کنم. وقتی به تو میاندیشم، اشکهایم که اذن حضور میخواهند مرا عصبانی میکنند، مگر حضور در محضر تو اجازه میخواهد. اشکها نمیدانند صاحبشان در مقابل تمام تفضل تو مرتکب غفلتی آشکار شده و اکنون عفو و کرم تورا میطلبد، اذن حضور لازم نیست.
پروردگارم! با نعمت گوش چه کنم، همان نعمتی که با آن میتوانم آوای خوش حضور تورا در لحظهلحظهی زندگیام بشنوم، اما نشنیدم، غفلت کردم. اکنون که به نعمت شنواییام مینگرم و به جرمی که مرتکب شدهام، فقط میتوانم بهخاطر استیصال، گستاخانه از تو شفاعت بخواهم.
پردوردگارم! شفاعتخواهیام از تو با همان زبانی است که گناهانش آنرا به سکوتی آزاردهنده انداخته، لکنت گرفته است. پرودگارم! طلب شفاعت میکنم با دلی که جرمش افزون است و برای یافتن تو چشم میگرداند، دلی که بهجای حرم تو حرم گناهان شده است.
اما با اینحال به تفضل تو امید دارم و میدانم که تو شفاعتم میکنی و میبخشی، رأفت و احسانت را دیدهام، اما بهجای آنکه شرم کنم گستاخ شدهام: وَ إِذَا رَأَيْتُ كَرَمَكَ طَمِعْتُ. اما خدای من نکند به خاطر طمعم و به خاطر گناهانم بخواهی مرا عقاب کنی. پروردگارم! امید من این است که لا تُؤَدِّبْنى بِعُقوُبَتِکَ.