همنوا با ابوحمزه
پروردگارم! به گذشتهام که نگاه میکنم، نعماتت را میبینم که یکییکی از مقابل من حرکت میکنند و خودشان را معرفی مینمایند. نعمتها و احسانت از کودکی تاکنون پرشمارند و حضور من در آغوش پرمهرت فرصتی برای پرورش یافتن و بالندگی بوده است. پروردگارم! با اینهمه… بیشتر »
نظر دهید »
همدلی در رمضان
چشم هایم را می بندم و دفتر خاطرات ذهنم را ورق می زنم. هر جا که عطر خوش یاد خدا پیچیده، حال و هوای رمضان دارد. اولین سالی که روزه بر من واجب شد، فصل زمستان بود. در آن روزهای سرد، ماه مبارک رمضان به خانه ها گرمای خاصی می بخشید. کوتاه بودن زمان سحر تا… بیشتر »
اولین روزه داری
اولین روزی را که روزه گرفتم به خاطر نمیآورم. اما یادم هست که در یکی از روزهای گرم تابستان در سن شاید 10- 11سالگی روزه بودم. روزها طولانی بود اما ما بچهها صبح تا شب بازی میکردیم و چیز خیلی زیادی از روزه نمیفهمیدیم. یادم میآید مقداری تخمه داشتم و روی… بیشتر »
روزه های کله گنجشکی
یادش بخیر. اولین سالی که همه ی روزه هایم را کامل گرفتم بابا جانم من را برد بازار وبرایم یک دستبند طلا خرید وگفت:” این جایزه ی روزه هایی که امسال گرفتی. آفرین به تو دختر گلم که هیچ کدومشون رو کله گنجشکی نکردی." سالهای بعد برای من هر شب رشته ی… بیشتر »