عمه جان سلام!
عمه جان سلام!
میتوانم عمه صدایتان کنم؟ آخر منم یک ریشهام از پدر شماست. موسویام.
عمه جان سلام!
دلم برایتان خیلی تنگ شده. خیلی وقت است که تفقدی به این برادرزادهی کوچکتان نکردهاید. عمه جان، خانهتان شلوغ باد. میشود من هم یک چند روزی مزاحمتان بشوم؟ آخر دیدار روی مبارکتان برایم آرزو شده.
عمه جان سلام!
عمهی مهربانم. چقدر این منصب برازنده شماست عمه. دلم قنج میزند وقتی با این عنوان شما را میخوانم.
عمه جان، دلم برای پسر برادرتان تنگ شده. برای مولایمان حضرت صاحبالعصر و الزمان علیه السلام. شنیدهام زیاد خانهتان میآید. سلام مرا هم بهشان برسانید و بفرمایید اگرچه اشتباهاتم از حد گذشته اما شما همچنان تنها مولا و سرور ما هستید. ما را از دامن خودتان جدا نفرمایید.
عمه جان، هر روز که به میلادت نزدیک میشویم شعف وجودم را فرامیگیرد اما یک غمی هم در گوشه دلم جوانه میزند. آخر حاجیان در حال آماده شدن برای آغاز سفر حجاند. و من هم آرزوی حج رفتن دارم و هم از پس بانگ کاروانیان صدای العطش مردی خسته را میشنوم که ما را فرامیخواند به سوی مجلس عزا.
عمه جان! چه کنم که دلم بسته به پنجرههای ضریح ارباب مانده. از پس خوشیهای هر روزه یاد غریبی ارباب میکند.
عمهی مهربان و دلسوزم.
شاگردی مکتب مولایم امام صادق علیه السلام موهبتی عظیم بود که از دست شما و عمه جان زینبم (س) به من رسیده. از شما مهربان التماس دعا دارم. برای این برادرزاده کوچکتان هم دعا کنید.
#نامه_ای_به_حضرت_معصومه سلام الله علیها
سربلند
برای برادر شهیدم، آقا محسن حججی:
چشمانم را میبندم و دلم را روانه میکنم سمت تختِ فولاد. همان مسیری که تو با موتورت میرفتی.
همان موتوری را میگویم که کیلومترش را گره زده بودی به پیشانی بندِ سبز رنگ «یا زهرا» و با آن، ابتدا مقصد گلزار شهدای نجفآباد را طی میکردی و بعدش از جاده دُرچه کج میکردی سمت ابریشم، تا برسی به تخت فولاد.
دلم پر میکشد تا مسیری که به آن می گفتی زیارت حرم تا حرم، حرم شهدای نجف آباد تا حرم شهدای تختِ فولاد. دلم پر میکشد تا خود گلزار شهدای تخت فولاد.
میدانی؟! این مسیر هنوز هم نوای مداحیهای بین راهت را در آغوش دارد. هنوز هم گرمای اشکهایت را به خاطر دارد. هنوز هم از عطر توست که این مسیر چنین عطراگین است.
میدانی؟! هنوز صوت حدیث کسایت بر مزار حاج احمد کاظمی طنین انداز است. هنوز کاغذهای مقواییِ 14 تایی به نیت چهارده معصومت، که جملات زیبای حاج احمد را در آن مینوشتی، به یادگار مانده. همان جملاتی را میگویم که مسیرت را عوض کرد. همان جملاتی که تو را عاشق کرد. همان جمله ایی که میگفت: «سعی کنید بیشتر به خدا نزدیک شوید و هر چهقدر به خدا نزدیک شوید، خدا هم بیشتر دوستتان خواهد داشت.»
اینجا هنوز هم عقب عقب راه رفتنهایت بعد از زیارت شهید کاظمی را در دل دارد.
میبینی! اینجا پر از یاد توست.
گوشه به گوشه اش خاطرات تو را مرور میکند.
می دانی! اینجا هر لحظهاش، دلتنگ توست محسن جان.
____
پ.ن: امشب کتاب سربلند را تمام کردم و دلم آشوب و بیقرار شد. پیشنهاد میکنم شما هم حتما بخوانید.
پ.ن۲: سربلند، برگرفته از روایتهای زندگی شهید حججیست که آقای محمد علی جعفری آن را قلم زده است.
✍ به قلم: #زهراسادت_رضایی ?
طلبهی نوازنده
طلبهی نوازنده
از همان زمانیکه در مولودیهای ائمه دف آوردند و زدند و خواندند، باید میدانستیم شاید توطئهای در راه است. سؤالی دارم: آیا به اسم مقتضیات زمان میشود احکام اولیه را ثانویه کرد؟
آقای طلبهی نوازنده! چه اصراری وجود دارد که طلبهها در همهجا ورود کنند؟ امروز عکستان را در حال پیانوزدن منتشر میکنید و میگوییید شاید بتوان در این مورد ورود کرد، لابد فردا کنسرت میگذارید، شما آهنگش را مینوازید و دوست دیگری هم شعرش را میخواند و برای مستعمان گل پرتاب میکند. لباستان هم حتما قبا و عبا و کلاهتان عمامه است. فکر نمیکنید این لباس و محاسن و آن کلاسهایی که در آن نشستهاید و حکم موسیقی را آموختهاید در صحرای محشر به زبان میآیند و از شما شکایت میکنند؟ آنروز حتما حسرت میخورید و به خدا میگویید به شما فرصت دهد که به جهان برگردید و جبران کنید. میدانید که برنمیگردید، تا فرصت باقی است خودتان را تطهیر کنید.
این موعظه را عمدا نوشتم که فراموش نکنیم اول موعظهشونده باید خودمان باشیم تا همیشه یادمان باشد که دین از زبان ما به مردم میرسد، کاری نکنیم مردم ثوابهای اندکمان را در روز محشر از ما بگیرند و اهل نجات شوند و ما اندر خم یک کوچه بمانیم.
رسوایی در سکانس آخر
سال ۱۳۶۲ که برای اولین بار از جعبه جادویی دیده شدید، شاید کمتر کسی فکر می کرد که روزی تا این اندازه محبوب دل ها و مشهور چشم ها شوید. فیزیک بدنی و صورت خاص شما، امکان گریم های متنوع را برایتان به ارمغان آورد تا جایی که در نقش هایی کمتر از سن و سال تان و حتی در قالب یک زن ظاهر شدید.
شما بیشتر از سال های عمر من، سابقه نقش آفرینی در سینما و تلویزیون دارید. و همواره به خاطر بازی های کمدی و طنز شناخته شده بودید. اما این بار سکانس آخر فیلم اخیرتان تمام لبخندهای گذشته را بر لبان من و خیلی های دیگر خشکاند. فیلم نامه را چه کسی نوشته بود؟ ای کاش بدون نظارت کارگردانی ماهر، نقش نمی آفریدید!
دارنده نشان درجه یک فرهنگ و هنر! نسل جوان، نوجو و آرمان گراست؛ او با چهره ای که روزگاری محبوب ترین هنرپیشه کشور بوده آشناست، روح تشنه نسل جوان را چگونه سیراب کردید؟ وقتی می بیند پیشکسوت سینما به یک سگ اجازه می دهد تا تمام صورتش را لیس بزند، پس جرئت می یابد که برای سگ جشن تولد بگیرد یا بر سر مزارش حاضر شود.
چه بر سر هنرپیشه های ما آمده که با پولهای کلان، برای انسان ها نقش بازی می کنند ولی سنگ سگها را به سینه می زنند و از او می خواهند که پیش خدا سفارششان را بکند. یکی هم که قبلا گفته بود سگ نجس نیست. یعنی بیشتر از خدا می فهمد یا عمدا می خواهد با سخن خداوند مخالفت علنی کند.
آقای اکبر عبدی!
دیالوگ معروف تان در فیلم رسوایی را به یاد دارید؟ اگر خود را تکان ندهید خدا شما را تکان می دهد! می خواستم بگویم این سکانس آخرتان بدجوری شما را رسوا کرد!
من از این آدم های خشکه مذهب که تمام دین را در نجس و پاکی می دانند نیستم. آن صورت نجس شده شما، البته که با شستن آب پاک می شود، اما آقای هنرپیشه! می خواهم بگویم یک عمر برای سینما عبد بودید و به هر ساز کارگردان ها رقصیدید و بازی درآوردید، اما این آخری در محضر خدا و خَلق، خوب ظاهر نشدید!
امیدوارم مثل سال ۱۳۹۴ بعد از آن سخنان توهین آمیز و بی احترامی به مردم عرب، بیایید و بگویید از فیلم تان سوء برداشت شده است! باید آن لحظه لیسیدن صورتم توسط سگ، شطرنجی می شد!
من و ملت ایران منتظر توضیح تان هستیم…
نامهای به فلسطین
سلام به تو فلسطین، به سرزمین خون و اشک، سلام به حیفا و به غزه، سلام به دخترانِ در اسارت، به پسران شهیدشده، به خونهای ریخته بر خاک، به مقاومتهای همیشه آماده، سلام به تو و به مردان و زنانت، به کودکانت، سلام به تو فلسطین، سرزمین داغهای همیشه در صحنه، سلام به مسجدالاقصایت.
به تاریخ نگاه کن و بدان که چرا شدهای ناموس مسلمان، به تاریخ نه، به قرآن نگاه کن که میگوید مسجدالاقصای تو روزی قبلهی اهل اسلام بوده است، اولین قبله.
به قرآن نگاه کن. جبرائیل را ببین که ختم رسل را از آنجا به معراج برد، ببین.
مسجدالاقصای تو جایی است که خداوند خودش آنرا نامگذاری کرد، آنرا سومین حرم شریف مسلمانان بعد از مکه و مدینه قرار داد.
کلام حضرت امیر علیهالسلام را نیز به خاطر بیاور که فرمود مسجدالاقصی یکی از چهار قصر بهشتی در دنیاست.
میبینی چرا شدهای ناموس مسلمان؟ برایت میجنگد، خون میدهد، محور مقاومت تشکیل میدهد، انتفاضه میکند و آواره میشود. برایت نامه نوشتم که بگویم من نیز میدانم.
میدانم که تو به ابراهیم و موسی، داود و سلیمان، عیسی و محمد علیهمالسلام وفادار بودی، محل عبادت بودی، اینرا نیز میدانم که عدهای آمدهاند تورا میکشند، خونت را میریزند و آوارهات میکنند.
سؤال من از تو این است فلسطین: تو وفادارِ به انبیاء تا امروز مکان عبادت خدا را حفظ کرده، بهخاطرش جان و مال داده و اسیر شدهای و در رثای دخترکان خفته در خاک، خون گریه کردهای. چرا پیروز نمیشوی؟ تا کی میخواهی نوزادانت را مشق مسلسلهای سربازان دشمن کنی؟ دشمن تو قدرت دارد، اسلحه دارد، همپیمان دارد؟ اما من اینرا قبول ندارم. در حافظهی من و تو جنگ بدری خودنمایی میکند که در آن، مسلمانان اسلحه و قدرت و همپیمان نداشتند، اما پیروز شدند. فکر کن آنها چه داشتند که تو نداری؟
شاید آنها با هم متحد بودند، رهبری واحد را پذیرفته بودند و چشم به پیمانهای منطقهای نداشتند. شاید برای حفظ مدینه از منیّت خویش گذشته بودند و سیاسیکاری نمیکردند، زیر پرچم واحد و رهبری واحد برای هدف واحد که اعتلای اسلام باشد، میجنگیدند. شاید لازم است شما هم رهبری واحد را بپذیرید و منتظر پیمانهای عربی نباشید. قدس شریف در دستان شماست، آنرا با اتحادتان نجات دهید، شاید اتحاد شما قدرتهای عربی را بیدار کند. جهان اسلام به بیداری نوینی نیاز دارد. شما آنرا با اتحادتان بیدار کنید، که قطعا میتوانید.
اگر دوست داشتی بخش اول نامهام را بلند بخوان تا رئیس جمهور آمریکا نیز آنرا بشنود، شاید به کارش بیاید و اینگونه خودش را بدنام نکند. گلایههای آخر نامهام برای توست، آهسته بخوان.