من در میان جمع و دلم جای دیگریست!
نگاهم را دوخته بودم به پنجره های ضریح امامزاده و وانمود می کردم سراپا گوشم و با جمع همراه. حوصله نداشتم.
با خودم می گفتم؛ کاش حداقل می رفتند داخل سالن و می گذاشتند ما بدون عذاب وجدان در حرم بنشینیم. حرف از پانصد میلیون وام و ضامن بود. تقریبا نیمی از جمع ادعا می کردند خودشان یا خانواده نزدیکانشان برای وام های این جوان سی ساله ضامن بوده اند و حقوق همسر و بستگانشان بسته شده است. 27 نفر شاکی در شهر که خانواده همسر و… را هم جمع می کردی صد خانواده درگیر اشتباه یک جوانک بی مسئولیت شده بودند.
کسی حرفی از اینکه چطور این همه انسان عاقل و بالغ از وام های متعدد یک جوان بیکار، که کل زندگی خود و اقوامش این مبلغ نیست، در طول یک سال در یک شهر کوچک، اطلاع نداشته اند و با چه پشتوانه ای ضمانت کرده اند، نمی زد. فقط نظام و دادگاه و… را زیر سوال می بردند.
جرات نداشتم بلند بگویم؛ با خودم می گفتم این چوب ندانم کاری خودتان است؛ من که هیچ کس را نمی شناسم می دانم این جوان اهل کار و مسئولیت نیست. خوشگذران است و از خلاف تا حدی بدش نمی آید. حداقل در حد توان خودتان ضمانت می کردید؛ با در آمد یک میلیون تومان، وامی که قسط ماهانه اش 2 میلیون و بالاتر است را ضمانت کرده اید؟ این دروغ بوده یا ضمانت؟ ضمانت چه چیزی را کردید؟ حسن خلقش؟ امانت داریش؟ سرمایه داریش؟ اگر به خاطر خدا و سر به راه شدنش بود در این حد؟ عاقلانه و قابل پذیرش است این توجیه؟
70 میلیون وام که یک میلیون آن نقد در حسابتان نیست، ضمانت کرده اید با توجیه رضایت خدا و عاقل شدنش؟ پدرش مرد ابرودار ی بود درست، خدا رحمتش کند، چه ربطی دارد به آقا زاده اش؟ حالا صدتا و بلکه بیشتر خانواده در دعوا و بی پولی و… دست و پا می زنند که چه؟ اینجا که رسیدم از سرزنش کردن خجالت کشیدم. وجدانم از من می پرسید: « یعنی ادعا می کنی همه رفتارهایت عاقلانه بوده و برای گناهانت ضمانتی داری؟ هیچ حق الناسی به ذمه ات نیست؟ از کجا معلوم روز قیامت صد نفر شاکی نداشته باشی ؟ ارغوان بانو، به نظرت ائمه می آیند برای ضمانت و شفاعتت؟»