دیالوگ
_ استاد! چرا بستن چشمها سر نماز مکروه است؟
_ نمی دونم! لازم هم نیست علتش بدونیم!
_اما من وقتی چشمم را می بندم حواسم جمع می شود و بهتر می تونم به خدا فکر کنم!
_خوب اون موقع برای اینکه ذاکر خدا باشیم، باید همیشه چشم بسته باشیم و دنیا را ببوسیم بذاریم کنار! اگه خدا چنین چیزی را اراده کرده بود، ملائک را داشت و دیگر لازم نبود انسان را خلق کند. ارزش انسان به این است که از دل معدن دنیا، گوهر عبودیت را استخراج کند و از میان شهوت و حرص و حسد و طمع و کبر و … مروارید بندگی را صید کند!
کمی بالاتر!
روی پل عابر پیاده می ایستی. ماشین ها، سرعت، ترافیک، خطر تصادف؛ همه مشکلات سرجایشان هستند! فقط تو کمی اوج گرفته ای.
برخی اذکار چنین تغییری در روحت ایجاد می کنند، یک ارتفاع کوچک برای گذشتن از سختی ها.
یادت باشد، مشکلات سرجایشان هستند.
فقط، تو، کمی، اوج گرفته ای!
لا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَک إِنِّی کنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ
کلاف سردرگم دنیا
فسقل خان کاموای رنگی رنگی ام را کلافه کرده؛ با شکستن یک قطعه الکترونیکی حساس و ریختن ماکارونی روی فرش، این سومین دسته گل امروزش بود که آب داد!
فقط چند ثانیه به چشم های پر شیطنتش خیره شدم. دید اوضاع پس است عقب عقب رفت تا تو رختخواب افتاد!
حالا هم تند تند اذکار شبانه اش را زمزمه می کند: « الهی به امید خدا…. خدایا منو از شر دشمنا نگه دار، سلام به امام زمان، سلام به …».
برایش خواب های خوب آرزو می کنم تو این دنیای پر آشوب؛ خمیازه کشان آمین می گوید و به سه شماره می خوابد.
حالا من ماندم و کلاف سردرگم دنیا. برخی گره هایش زود باز می شوند، مثل دلخوری های کوچکی که راحت می شود بخشید. بعضی اما گره کور شده اند، چون کینه ای که یک گوشه جا خوش کرده و توازن قلبت را بهم ریخته است.
با حوصله شروع می کنم به گلوله کردن کاموا و بخشیدن آدم ها. دلم آرامش می خواهد.
دست هایم نخ را می تابانند و قلبم مشغول می شود به نامش….
الا بذکر الله تطمئن القلوب
گناه مجازی
این روزها که روابط ما به جای دید و بازدید همدیگر تلگرامی شده سبک گناهانمان هم تغییر کرده است.
مثلا قبلا جمع میشدیم دور هم غیبت میکردیم الان تو گروه هایمان مینشینیم پشت سر هم چت میکنیم. غیبت غیبت است. چه بر زبان بیاوری چه بنویسی.
قبل ترها بین جمع خودمان یکی را دست میگرفتیم و مسخره اش میکردیم حالا فیلمش را میگیریم و تو گروه هایمان بهش میخندیم.
قبل ترها دروغ که میگفتیم لااقل خودمان میدانستیم حرفمان دروغ است. اما حالا دروغ های بزرگ و شاخ دار دیگران را منتشر میکنیم بعد خودمان هم بهشان ایمان میآوریم. انقدر این دروغ را با هم میگوییم که دیگر آنرا دروغ به حساب نمیآوریم. بلکه فکر میکنیم یک واقعیت هست که بقیه ازش خبر ندارند.
قدیم تر ها میگفتند تعریف کردن گناه از خودش بدتر است. مفسده دارد. باعث اشاعه ی گناه میشود. قبحش بین مردم میریزد. اما الان یک نفر که از گناه دیگران باخبر میشود وظیفه ی خودش میداند بقیه را هم خبر کند که به قول خودشان کسی دچار این مشکلات نشود. یادمان رفته که اشاعه ی فحشا از خودش سنگین تر است.
آن موقع ها اگر جوانی چشم چرانی میکرد همه با دید مجرم بهش نگاه میکردند. اما الان همه تو فضای مجازی چشم چرانی میکنند و اصلا عین خیالشان هم نیست که نگاه بد تیری است از تیرهای شیطان.
آن موقع ها حرف هر کسی را باور نمیکردیم تا به خودمان ثابت شود. یا هر سخنی را فقط با سند آن قبول میکردیم. قدیم ترها برای گوشهایمان و عقل هایمان ارزش قائل بودیم.
قدیم ترها اگر کسی گناه میکرد عذاب وجدان امانش نمیداد تا توبه میکرد. اما الان حتی نمیدانیم خیلی از کارهایمان تو فضای مجازی گناه است. چه برسد بخواهیم توبه کنیم.
ای کاش هنوز گناهان مان دم دستی و پیش پا افتاده بود. ای کاش هیچ وقت تلگرام نداشتیم.
پس لرزه های بی کسی!
شهرمان نزدیک یک گسل فعال است، تازگی ها روزی چندبار زلزله هایی کوچک، تنش را لرزانده!
حالا شب که می خوابیم نمی دانیم صبح با پاهای خودمان از رختخواب بلند می شویم یا با بیل های یک بولدزر از زیر آوار!
این ها خیلی مسأله ساز نیست، برخلاف اغلب آدم ها که به واژه مرگ آلرژی دارند و با شنیدنش از کوره در می روند، خواندن و شنیدن از این پل مهم بین العالمین برایم نشاط آورست. اما رفتن از عالم دنیا با ماشین زلزله ذهنم را به شدت درگیر کرده، نگرانم!
نگران وصیت نامهِ لای قرآن مانده، که بازمانده ای نباشد برای اجرایش.
برای قرض هایی که فرصت نشد ادا کنم، کسی هم جان سالم بدر نبرَد برای ادایش، سراغ وصیت هایم نیایند.
شاید یک امدادگر مهربان پیدایش کند، اما خب، کار او امدادرسانی به جسم آدم هاست نه روحشان و نه عمل به وصیت های زیرخاکی یک تازه گذشته!
نگران کارهای عقب افتاده دنیایی ام هستم که پایه ے آخرتم را می سازند.
کاش یک اکیپ هم می آمدند فکری برای اموات می کردند، چادر نمی خواهند، به کنسرو و پتو هم نیازی نیست، اصلا نیازمند یک بنده خدا هستند تا تمام وقت برایشان قرآن بخواند با زیارت عاشورا. آخرش روی همان آوارها سجده کند، اللهم لک الحمد حمد الشاکرین…
نیازمند یک گروه امداد و نجات روحانی، بیل بیاورند با هر چه که لازم است، حفاری کنند برای پیدا کردن سفارش های رو زمین مانده. از سیل کمک هایی که به مناطق زلزله زده می شود سهمی را هم بگذارند برای اموات!
فقط خدا می داند کدام دسته به امداد بیشتری نیاز دارند، آنان که مانده اند در دنیا تا با همه سختی های اجتناب ناپذیرش، غبار سنگین چند ریشتری را از زندگی پاک کنند و با کمک دیگران سرپا شوند برای باقی مانده سفر دنیا، یا آنان که در شوک عظیم دل کندنی آنی افتاده اند، زلزله با شدت و حدّتی بیشتر روحشان را به تلاطم انداخته، حالا نه کسی هست برای شب اولشان نماز وحشت بخواند نه دستی مانده تا صدقه ای به نیتشان رد کند، و نه زبان گویایی که یس و تبارک تلاوت کند.
کاش امدادی برسد. امان از سکرات مرگِ آمیخته شده با پس لرزه های بی کسی!