بوی بهشت و بوی خون
بیش تر از آنکه با جغرافیایش آشنا باشم، نامش را از صفحات تاریخ بخاطر سپرده ام. این روزها که به یُمن ولادت رسول مهربانی، بوی عید عطرافشانی می کند، به یاد آن عطری افتادم که از سوی یمن در لابلای برگ های تاریخ به یادگار مانده است.
آن روزی که اویس قَرَنی به عشق دیدن پیامبر ص از یمن به مدینه آمد اما ایشان را ندید و به دیارش بازگشت، حضرت در وصف او فرمود: از سوی قرن بادهای بهشت می وزد.
خوش به سعادت اهل یمن که تعدادی از آن ها به فرموده ی پیامبر (ص ) به برکت وجود اویس مورد شفاعت قرار خواهند گرفت. اما جای بسی تاسف است که این روزها بوی خون از جانب یمن می وزد.
حدود چهارسال از ظلم متجاوزان سعودی و اماراتی به یمن می گذرد. جنگی که به دستور غرب و با در اختیار گذاشتن سلاح شروع شد و از نظر رسانه ای هم کاملا حمایت می شود که حاصلی جز کشتار مردم بی دفاع و به خاک و خون کشیده شدن کودکان مظلوم نداشته است.
از آنجایی که در به وجود آمدن این فاجعه ی انسانی در یمن، پای عربستان در میان است، به یاد خانه ی کعبه و رُکن یمانی می افتم. این رکن جنوبی خانه ی کعبه از آنجا که قبله ی اهل یمن بوده به این نام شهرت یافته است، ولی آیا همین علت نامگذاری افتخار آفرین نیست؟ یااینکه در روایات آمده است که رکن یمانی باب بهشت است و دعا در آنجا به اجابت می رسد.
ای کاش کسی از اهل یمن به مکه برود و در کنار رکن یمانی خدا را به آبروی اویس قرنی قسم دهد تا با ظهور حضرت ولی عصر(عج) شاهد نابودی آل سعود باشیم.
جهل مقدس
تاریخ حرفهای ناگفته بسیار دارد. ما اما، حرفهای گفتهاش را نیز خوب نشنیدیم. تاریخ میگوید در 21 رمضان سال 40 هجری مردی از سلاله پاکان در بهترین شب سال به خدایش لبیک گفت. سوز عروج این مرد بزرگ چنان دردناک است که 1400 سال سوگواری هم نتواسته از سوز آن بکاهد.
گاهی دلم برای تاریخ میسوزد که چگونه حوادث تلخی را روی کاغذهایش مینویسد، حوادثی مانند جهل مردمان و کینه دشمنان. دلم برایش میسوزد که باید قلم پردارش را در دست بگیرد و ببیند که ابنملجم مرادی با آن پینه ی پیشانی، شمشیر زهرآلودش را از نیام بکشد و خداشناسترین مرد تمام دورانها را زمانیکه میگوید: “سبحان ربی الاعلی و بحمده” فرق بشکافد و بعد آنرا بهسرعت بنگارد.
او باید کودکانی را ببیند که کاسه شیر بر دست به در خانه دوست آمدهاند که از تب فرق شکافته او بکاهند، اما دیر آمدهاند. علی علیهالسلام فخر آسمان و زمین با سینهای پر از درد عروج کرد و نخلستان و چاه را تنها گذاشت.
دلم برای تاریخ میسوزد، او که رنج ختم رسل را برای هدایت جهل دیده و همه را مکتوب نموده است، حال30سال بعد از رحلت مرد هدایت باید جهل را ببیند که به آگاهی پوزخند میزند. او باید ببیند من کنت مولاه را نه تنها رهبر منصوب و منصوص الهی ندیدند، که دوست هم نیافتند.
جهل مقدس همچنان ادامه دارد. روزی فرق علی علیهالسلام را در سکوت نماز صبح در مسجد کوفه میشکافد، روز دیگر، پیروانش معرفت به حقش را ذبح میکنند که نکند در فضایلش غلوّ نمایند. دیگر روز، اما، دشمن در حقش غلو میکند و با ثبوت مقام الوهیت برای او مسئولیت خویش را کوتاه مینماید. افرادی نیز با معرفی خویش به اسم ولیّ و با جذب مردم به هو121، جا پای ولایت مینهند و تاریخ را دور میزنند.
ظلم به علی علیهالسلام و اهلبیت نبوت که تمامی ندارد، اللهم عجل لولیک الفرج میخواهد که بیاید رازهای نگفته را شرح کند. آمادگی برای ظهور، توبه و استغفار و آگاهی لازم دارد. تکلیف شیعه امروز، مبارزه علیه انحراف و بیان حقایق راستین دین است. همان حقایقی که از علی علیهالسلام علی ساخت. کاش بتوانیم حقشان را درست ادا کنیم.
پ.ن. هو121 نماد صوفیة گنابادیه است.
گردالویِ پر حاشیه!
برخی واژه ها لوث شده اند مثل “عشق” ، “صلح” ، مثل “آخرالزمان". هرجا کم آوردیم، کم گذاشتیم، کم فهمیدیم، با استفاده نابجا از آن ها بی اعتبارشان کردیم . اما همه ما آدم هایی که مدعی هستیم در زمانه آخر زندگی می کنیم ویژگی مشترکمان “شعارزدگی” است.
در روز طبیعت به جنگ طبیعت می رویم! در سازمان ملل بیانیه حقوق بشر صادر می کنیم؛ سکوت می کنیم؛ انکار می کنیم! و بعد موشک های usa دبستان پسرانه ای را در کابل به آتش می کشند.
مردم آزاد ترین کشورهای کره زمین؛ تکرار می کنم کره زمین؛ تحت سانسور شدید خبری قرار می گیرند و هرگز نمی فهمند ضربان کشور کوچک یمن در یمانی ترینبخش این گردالوی پر حاشیه به شماره افتاده است.
کره زمین گفتنم از این بابت بود که به موجودات ذی شعور سایر کرات برنخورد! لطفا “ذی شعور” را با “بی شعور” اشتباه نگیرید.
دانشمندان قبل ترها آسپرین می ساختند و ساختار سلول ها را بررسی می کردند. نفر بعدی یک عمر وقت صرف می کرد تا خطرات احتمالی همان آسپرین نیم میلی متری را هشدار دهد. در حال حاضر ژن ها را قاطی پاطی می کنند و محصولات تراریخته را روانه بازار. یک بچه بدنیا می آید ترکیبی از خوک و بوزینه. آن یکی پوست گرگی. کم می آوریم می گوییم آخرالزمان است!
برخی تاریخ سه هزار ساله کشور را چنان توضیح تفسیر می دهند که کانّه یکی از فرماندهان لشکر کوروش جان کبیر بوده اند اما همین آدم ها با این میزان از عرق ملی حاضر نیستند از محصولات وطنی؛ پیام رسان وطنی؛ خودکار وطنی و حتی سنگ پای وطنی استفاده کنند!
درندگان بی چنگ و دندانی شده ایم ما انسان ها!!!
آفرین به بهار
ساعت از نیمه شب گذشته است. خانه در سکوت و تاریکی فرو رفته است. این لحظات ناب را دوست دارم. دلم می خواهد چشم هایم را به روی تاریکی ببندم و به بهار فکر کنم. چه واژه ی زیبایی، حتی فکر کردن به بهار هم لذت بخش است. بهار آنقدر پاک است که واژه اش هم لطافت را به یدک می کشد. بعد از زمستان سرد و خاموش، روحی تازه به جهان دمیده می شود. درختان خشک، جوانه می زنند. پرندگان از سفر باز می گردند. رودها به خروش می افتند. خوش به حال بهار، چقدر عظمت دارد. سرشار از خیر و برکت است. پاک و منزه است خالق بهار… و آفرین به اقوامی که بهار را گرامی می دارند و برای آمدنش جشن می گیرند.
بغض سبزه اي!
بانگ يا ارغوانِ مادر، همه حياط را پر كرده بود. لپ تاپ را روشن، رها كردم و رفتم ببينم مادر را مار گزيده كه اين طور صدايم مي زد يا خداي ناكرده اتفاقي برايش افتاده است. وقتي رسيدم، مادر ظرف جو ها را گذاشت توي دستم و گفت: «بيا مادرجان. جوهايت خيس خورده، بيشتر بماند خراب مي شود. برو هر طور دوست داري بكار. بيلچه ها هم كنار درخت زيتون است».
يادم نمي آمد به مادر گفته باشم قصد دارم سبزه بكارم. عادت هميشگي خود مادر است. بچه كه بوديم. تعداد اعضاي خانواده هم قابل توجه بود. نزديك عيد كه ميشد از آنجايي كه در شهر ما گندم كاشتن براي سبزه عيد نماد غم است و جو نماد شادي، مادر يك ظرف بزرگ جو خيس مي كرد. جوها كه خيس مي خورد يك روز غروب همه را صدا مي كرد و مي رفتيم حياط. جوها را مي گذاشت لبه حوض و اعلام مي كرد هر كس هر ظرفي مي خواهد بردارد و هر جور كه دوست دارد سبزه بكارد براي خودش. رقابت و خلاقيت ها ديدني بود. يكي توي استكان مي كاشت يكي توي بشقاب گل قرمزي. يكي به نعلبكي رحم نمي كرد و يكي سوهان ها را توي شيريني خوري مي چيد كه توي ظرف سوهان سبزه بكارد. يكي كوزه مي آورد و يكي گلدان. يكي نصف ظرف را خالي مي گذاشت، يكي تپه درست مي كرد توي ظرفش. بيلچه ها نوبتي بود. كارمان كه تمام مي شد وظرف ها را روي لبه حوض مي گذاشتيم، همه حياط غرق خاك و گل و جو بود و ظرف هاي گلي كه تست شده بود. مادر هيچ وقت غر نمي زد. خودش همه را جمع مي كرد و حيا ط را مي شست. عيد، سبزه هر كس از همه قشنگتر بود مي گذاشتيم روي سفره. بقيه هم روي لبه حوض مي ماند و تا آخر تعظيلات تفريحمان مراقبت از هنرهايمان بود. برنده هميشگي داداش مهدي بود. معروف بود چوب كبريت را هم مي كاشت سبز مي شد. آخرين روز تعطيلات كه ميشد، كنار درخت توت چاله مي كنديم و ظرفي كه از روز قبل آبش نداده بوديم برعكس مي كرديم و مجموعه جو با احتياط، كاشته ميشد توي باغچه. دانه نمي داد. خيلي وقت ها گنجشك ها همه اش را مي خوردند. خشك كه ميشد مادر مي گفت غصه نخوريد كود باغچه است و به جايش درختمان سال ديگر توت هاي شيرين تر دارد. حالا از آن جمع كسي نمانده و سبزه كاشتن لطفش مثل قبل نيست.
كاسه يك بار مصرف شله زرد را شستم و يك سبزه كوچك كاشتم. ظرف جو را برگرداندم به دست مادر و گفتم : « حوصله اش را ندارم.». مادر نگاهم كرد و با ذوقي كه سركوب شده بود پرسيد: «چرا مادر جان؟». « حسش نيست. اين قدر در فضاي مجازي حرف از چالش نكاشتن سبزه و كاشتن دانه درختان شنيده ام و حساب و كتابِ درخت و نون و شكم گرسنه كه از نگاه كردن به جوها عذاب وجدان مي گيرم. اينكه درخت بكاريم و جايش را نداريم در باغچه و توي شهرمان هم امكان كاشتنش نيست را مي دانم. اينكه گياهان مناسب منطقه گرم و خشك غالبا قلمه زده مي شود و فصل كاشتنش نيست را هم كسي نيست كه نداند. اينكه پانزده اسفند را گذاشته اند براي درختكاري و فلسفه سبزه عيد از درخت جداست و اواسط فروردين فصل كاشتن درخت نيست، مهم نيست. اينكه جو و گندم كاشتني با جو و گندم نان شدني كيفيتش فرق دارد هم مهم نيست. اينكه فكري به حال اين نان هاي بي كيفيت و هدر دادن گندم هم بشود از سبزه نكاشتن مهمتر است فكر بدي نيست. مادر اينكه اقتصادي فكر كنيم خوب است ولي من نمي دانم امسال نگاه به سبزه ها چه حسي مي دهد به كودكي كه دلخوشي اش سفره عيد بي بابا يا بي مادر است؟ چه حسي مي دهد به پدري كه تمام توانش همين سبزه عيد بوده براي كودكش. نمي دانم در گوشه و كنار اين مرز و بوم سبزه چه نقشي داشته در سفره ها، حتي نمي دانم اين تفكرم صحيح است يا اشتباه. فقط مي دانم امسال از جوانه زدن جوهايم خوشحال نمي شوم چون هر چه نگاهش مي كنم، به جاي فكر اينكه خانواده را جمع مي كند دور يك سفره و نگاه به سبزه ثواب دارد و خاطرات سبزه كاشتن هايمان زنده شود، فكر اينكه سبزه هايم شكمي را گرسنه كرده است، آزارم مي دهد. با اين شيوه تفكر و مقدم دانستن اقتصاد مالي در هر كاري، شايد امسال به جاي شمعداني هم بهتر بود، جوراب مي خريدم براي كودكي».