لبخندِ رضایتِ آقا
دوباره من و جمعه و قلم. جمعه که می رسد، من و قلمم برای نوشتن بی قرار می شویم. دفتر خاطرات انتظار را می گشایم تا به مدد گل واژه ها، عقده ی دلم را بگشایم. گفتن و نوشتن از فراق و دل تنگی اگر چه تکراری ست، اما ملال آور نیست. انتظار اگر چه سخت است، اما تلخ نیست. یاد کردن از شما کام مان را شیرین می کند و جان مان را طراوت می بخشد. ای کاش می دانستیم شما هم از ما یاد می کنید!؟ ای کاش می دانستیم شما از ما راضی هستید یا نه!؟ استادی داشتم که می گفت: طلبه باید طوری زندگی کند که وقتی امام زمان(عج) او را می بیند، لبخند رضایتی بر لبان مبارکش بنشیند. آرزوی بزرگی است اما محال نیست. یاد سید کریم پینه دوز افتادم. ماجرای تشرف ایشان به خدمت شما را بارها از زبان علما و بزرگان شنیده ام ، همه بر صحت آن اذعان داشته اند. او طلبه نبود. سید بزرگواری بود که در بازار تهران پینه دوزی می کرد و شما هر هفته به دیدارش می رفتید. تصورش هم غبطه برانگیز و شیرین است. شما به مغازه ی سید کریم تشریف برده و در کنار او نشسته بودید. سید کریم مشغول دوختن پاره کفشی بود. شما به او فرمودید: سید کریم! کفش مرا هم تعمیر می کنی؟ او بلافاصله در کمال صداقت گفته بود: به دیده ی منت! اما باید دوختن این کفش را تمام کنم. شما بار دیگر سوال فرموده بودید، او جواب داده بود: چشم! اما پس از این کفش. بار سوم، سید کریم از جای خود بلند شده و پیشانی شما را بوسیده و گفته بود: من غلام و خاک پای شما هستم، اگر بار دیگر تقاضای خود را تکرار بفرمایید و مرا شرمنده کنید، همه ی مردم کوچه و بازار را خبردار می کنم که اینجا هستید. شما هم تعهد به قول و پیمان سید کریم را تایید فرموده بودید. خوش به حال سید کریم هایی که دقایقی از عمرشان را با شناخت، در کنار شما سپری می کنند.