كرسي هاي عشق!
با اينكه غالبا طالب سكوتم و فقط در تنهايي تمركز كار علمي دارم، همه مي دانند از درب بسته بيزارم. درب اتاقم يادش نيست كي بسته شده است. كليدهايش فسيل شده اند. وقتي درب بسته مي شود حس غريبي دارم. حسي شبيه جدايي و تنهايي و شايد هم بي كسي. بدترين حس ممكني كه به ذهنم خطور مي كند. اين روزها حسي كه از باز بودن درب درك مي كنم از حس بسته بودن آن نامبارك تر است. سرگيجه چند هفته است امان مادر را بريده و ميخكوبش كرده روي تخت. شنيدن ناله هايش و ديدن حجم بالايي از داروهاي بي اثر و پرونده هاي بستري، نه مجالي براي بسته بودن درب گذاشته نه براي باز بودن.
براي تغيير روحيه سري زدم به وبلاگ هاي سامانه. بازار مكتوبات و تصاوير و تزئينات خوراكي هاي شب يلدا داغ است. هر كسي به روش خودش يلدا شناسي مي كند. يكي تاريخچه اش را هفت هزار ساله مي داند و تفاخر مي كند كه ايرانيان از هزاران سال پيش دانش ِگاه شماري داشته اند. يكي ريشه شناسي مي كند و سرياني بودن و معناي ميلادش را رسوا مي كند و يكي سالروز زايش مهر مي خواندش. يكي با طرح آداب و رسوم اين بزرگترين شب سال، به جاي جاي ايران زمين سفر مي كند و يكي هنرمندي شاعران را رديف مي كند. يكي پيامك ها را دسته بندي كرده براي تبريك گفتن ها، يكي يلداي مهدوي تعريف مي كند. يكي سعي دارد تاييد اين آيين قبل از ظهور اسلام را، به دليل رسومات پسنديده -صله ارحام و مهماني و هديه دادن هايش- از اسلام بگيرد، يكي نگران تغذيه ناسالم اين شب است. يكي توجهات را جلب مي كند به شب و جايگاه آن در آيات و روايات و زندگي بزرگان و ارتباط مي دهد به بلندترين شب سال . يكي نظر موبدان زرتشتي را به رخ مي كشد. يكي فلسفه اش را با پايان يافتن شب اهريمني و غلبه بر تاريكي به زرتشتيان نسبت مي دهد. يكي سعي دارد نظر علما را با تصاوير و گزيده هاي كتابي معتبر ارائه دهد و به تبليغش جامه عمل بپوشاند. هر كسي به زبان و دانش خود و از پنجره ديدگاه خودش يلدا را تعريف كرده است. با سليقه ها، دست به دامان ژل و چاقو و ظروف مختلف شده اند كه سفره يلدا را زيبا كنند. تنوع بود ولي چيزي از نگراني هايم كم نكرد.
لپ تاپ را رها كردم و از درب باز، روي لبه تخت مادر نشستم و يلدا را بهانه ارتباط كردم: مامان بچه بودي يلدايتان چه شكلي بود؟
با صداي گرفته و ناشادش گفت: مثل الان.
مردم براي يلدا كجا مي رفتند: خانه پدر بزرگ ها.
چه مي خورديد؟ هندوانه هم بود؟ هر كس هر چه داشت. ولي هندوانه نبود.تخمه خربزه و هندوانه هاي تابستان و توت خشك و…
مزه يلدايتان به چه بود؟ غذاي محلي خاصي؟ قصه خاصي؟ جشن؟ زنده نگهداشتن چيزي؟ كرسي؟
چشمانش را دوخت به چشمانم. دستش را گذاشت روي دستم و با لبخندي كه مي فهماند، چرا اين قدر سوال مي كنم، گفت: به با هم بودنش».
درونم پر شد از حسي بي نظير. جاي من در كتاب ها و نوشته هايتان كه نيست، روي قلب هايتان بنويسيد صداقت مي گفت يلدا يعني ما نه به سردي هاي پاييزي عادت مي كنيم و نه سرماهاي زمستاني حريف گرمي دل هاي ماست. براي يلدا كرسي هاي عشق بچينيد. يلدايتان از جنس آرامشِ شب هاي قرآني.