فاتحه!
روزی در خیابان، خانم سالمندی، در حالی که یک جعبه شیرینی را در دستش گرفته بود، و با دست دیگر محکم در آن را نگه داشته بود، به من نزدیک شد و با لحن آمرانه ای گفت: یه دونه شیرینی بردار!
من که یادم نبود پنج شنبه است، از لحن او در انظار مردم خوشم نیامد و گفتم: ممنون!
او ایندفعه با صدای بلندتری گفت: فاتحه برای مادرم است!
شیرینی را برداشتم، ولی از التماس او بسیار متأثر شدم. روزی را بیاد آوردم که احتمالا فرزندان من هم جعبه خرمایی را جلوی مردم می گیرند و از آنها می خواهند برای من فاتحه ای بخوانند!
باید برای خودم فکری بکنم و هر چی برای سفر آخرت لازم دارم با خودمم ببرم!
یاد این شعر افتادم که، پروین اعتصامی برای سنگ قبر خود سروده است:
اینکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب ، پروین است !
صاحب آن همه گفتار ، امروز
سائل فاتحه و یاسین است !
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است !
هر کجا باشی و هر جا برسی
آخرین منزل هستی ، این است !
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد ، مسکین است !
به قلم #طرید