از آن خانه ها...
خانه ی رویایی ذهن من نما و دیزاین خاصی ندارد. از همان هاست که شما هم در قدیم دیده اید.
از آن خانه ها که دم غروب حیاط آب پاشی می شود و بوی پونه و ریحان می دهد. آفتاب ، حوالی ظهر، آنجا قد می کشد و پشتی لاکی و ملحفه ی سفید دورچین خانه شده است. روی طاقچه اش رحل و قرآن قدیمی ست و یک عکس سیاه سفید خانواگی از صحن امام رضا و همه دست به سینه اند. سالن پذیرایی بزرگش جان می دهد برای مجلس روضه با عطر حلوای زعفرانی. عبای پدر هم از کنجی آویزان است و بعضی اوقات سایه بان بچه ها می شود در حیاط.
اما محبوبیتش به این چیزها نیست! آخر خانه ی رویایی ذهن من;
از آن خانه هاست که شب در آسمان می درخشد و گوش افراد جز صداقت نمی شنود. اقتدار مرد در آن حفظ می شود و ناز خانم خانه خریدار دارد. کسی هم به دیگری زور نمی گوید. کودکان آن خانه همیشه مورد رحمت بزرگترها هستند. علما در آنجا رفت و آمد می کنند .نان سفره اش بوی دستان مهربان مادر و درآمد حلال پدر می دهد. بشقاب و پیمانه ی آشپزخانه اش برای رضای خدا پر می شود. در و دیوار خانه به صف شاهدان پیوسته ند از بس آیه و روایت در آنجا نقل قول می شود. در بالا پایین زندگی ، لبخند و عزیزم جانم از لب مادر نمی افتد. مادر حافظ شناس است و قند قرآن در دل اهالی ش آب می شود وقتی صوت مادر در اتاق های خانه جریان می یابد.
از آن خانه هاست که بانو ام البنین به آن عنایت می کند و در آن علمدار انقلاب تربیت میشود.
خانه ی رویایی ذهن من خانه ای ست که امتی به ثمره ی آن تکیه میکنند.
پ.ن: عکس خانه ی پدری حضرت آقا را دیدم دلم از آن خانه ها خواست.