واحدهای پاس نکرده
فرض کنید دختر یک خانوادهی ثروتمندی هستید در تبریز. با یک طلبه ساده ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبهی ساده راهی نجف میشوید.
گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند میمیرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی میمیرد! دوباره فرزند میدهد دوباره…!! این درحالی ست که فقر گریبان تان را گرفته. در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید. حتی رختخواب!….
همسر علامه طباطبایی همیشه مرا به فکر میبرد. علامه درباره ایشان گفته بودن ” من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم” !! یا “اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامهی تحصیل بدهم”
صبر حیرت انگیز! نوشتن المیزان!
علامه نه تعارف داشته و نه اغراق میکند. علامه در جایی فرموده بودند “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین(ع) را میشنیدم!”
همیشه به جایگاه او حسرت میخورم! با خودم فکر میکنم وقتی که داشته خانه را جارو میزده، یا وقتی برای علامه چایی میریخته، میدانسته در آسمان ها انقدر معروف است؟ میدانسته در پرورش یک مرد بزرگ انقدر موثر است؟ کاش کتابی از زندگی نامه اش چاپ شده بود. کاش برای ما کلاس آموزشی میگذاشت. کلاس اخلاق. کلاس اخلاص.کلاس مدیریت زندگی در شرایط بحرانی. کلاس چگونه از همسر خود علامه طباطبایی بسازیم؟ کلاس چگونه بدون قلم بدست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم؟ کلاس چگونه مهم باشیم اما مشهور نه؟ کلاس چگونه توانستم در اهداف والای همسرم او را در بدترین شرایط یاری دهم؟ کلاس… همهی این ها چند واحد میشود؟ چقدر واحد پاس نکرده دارم!
✍ #ربابه_حسینی
بازنشر شده از مطلب واحدهای پاس نکرده
طلبه میمانم
نبشته های دم صبح، روایت چند خانم طلبه از زندگی طلبگی است. نوشته هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید…
من اما اینبار زبان چند خانم طلبه میشوم امشب. خانم های طلبه ای که همسران طلبه دارند. زبانی که اتفاقا قصد دارد دنیا را تغییر بدهد. بلکه به آتش بکشد این دنیای لعنتی را اگر قرار است سایه ی سرم را از من بگیرد. بی هیچ جرمی.
فریاد میزنم. من طلبه ام همسر یک طلبه. قدم در راهی گذاشته ام که به آن ایمان دارم. آمده ام که با قلمم حنجرت را بدرم. و همسرم با لباسش.
میدانی؟! من هر روز عبای همسرم را اتو میکنم و بر قامتش می اندازم؛ عمامه اش برایم مقدس است. بدون وضو به آن دست نمیزنم. چشمت کور شود، سعی دارم یاد بگیرم خودم برایش عمامه بپیچم. من به او اقتدا میکنم و نماز میخوانم. میدانی؟! مخفیانه برای شهادتش دعا میکنم.
من یک رقیه دارم همسن علی اصغر علیه السلام. او را هم شیردل بار می آورم. دامادم هم فقط باید طلبه باشد.
راستش را بخواهی قصد دارم چند فرزند دیگر هم بیاورم تا نسل همسرم باقی بماندو پسرانم هم ان شاالله طلبه خواهند شد.شاید بسوزی اگر بدانی رهبر ما هم خود را طلبه میداند اگر چه آقاست.
اگر چشم دیدن انسان های شریف در لباس پیامبر را نداری میتوانی بروی به درک. آن بالا خدایی هست که خودش میتواند حق مظلوم را از ظالم بگیرد. مثلا آمدی بگویی که مردانگی داری؟ آمدی حقت را از چه کسی بگیری؟ از مردی که برای پدر و مادرش پسر بود؟ یاکسی که برای فرزندانش پدر بود و برای همسرش شوهر؟
آقای اخلاق
بسمالله
دیشب،مثل همیشه مشغول گشتزنی در فضای مجازی بودم که یک خبر متوقفم کرد. صدر خبرگزاریها، خبر ارتحال عالمی بود که نامش، یادش، چهرهاش قرین اخلاق بود. همه او را با برنامه “اخلاق در خانواده” به خاطر دارند. صدای متین و گرمش برای ما بچههای دهه 60، آشناست. سیدی خوشسیما با محاسن سپید، شمرده و باوقار صحبت میکرد. نمیدانم چه شد، نمیخواهم بدانم چه شد که همهمان از کسب فیض در محضرش محروم ماندیم و دیگر چهرهاش در قاب تلویزیون جا نشد… حاجاقاحسینی، زمانی میان مردم بود که روحانیون، رابطه غریبی با این جعبه جادو داشتند و جز روحانیونی که در مناصب سیاسی بودند، به ندرت کسی پا در این دنیای رسانه میگذاشت.
*
چندسال پیش، توفیق شد در مسجدی حوالی خیابان ایران، خدمتشان برسیم. خیلی شکسته شده بودند، اما هنوز صدای دلنشینشان، برایم آشنا بود.
حاجآقا حسینی اخلاق در خانواده، دیشب، شب زیارتی جد بزرگوارشان بعد از 79 سال زندگی، دعوت حق را لبیک گفتند. کاش روزی که ما را هم در خاک میگذارند، همه ما را به حسنخلق و اخلاق بشناسند که مهمترین سرمایه زندگی است.
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
اگر یادتان بود، مجالی یافتید، امشب بین نمازمغرب و عشاء، دو رکعت نماز برایشان هدیه بفرستید…