قاتلان مضمر
کانال اخبار را جستجو می کنم، نوشته است: ساعت 10 صبح روز دوشنبه گذشته جلسه رسیدگی به پرونده مردی آغاز شد که پسر 9 ساله اش را از بلندترین نقطه پل کابلی مشهد به وسط بزرگراه پرت کرده بود.
قاتل گفت : « ️اتهام را قبول دارم! کاری را که انجام داده ام چرا دروغ بگویم! وقتی بعد از یک سال از زندان آزاد شدم از طریق دادگاه حضانت فرزندم را گرفتم ولی در هفته دو روز «علی» را به آن ها تحویل می دادم. وقتی از زندان آمدم معتاد شدم، بیکار هم بودم! از سویی بچه از نظر روحی به هم ریخته بود! حال مناسبی نداشت!»
من جزو قدریه نیستم و اختیار انسان را قبول دارم، اما حیف است که این مرد مجازات شود و مقصران دیگر، در خفا بمانند و به زندگی پر شور و پر هیجان خود ادامه دهند! آنهایی که در طلاق و بیکاری و اعتیاد این مرد به نوعی دخیل هستند! روز قیامت همه انسانها حاضر می شوند، در حالی که عمل هایشان مانند زنجیر به گردنشان است، اما فقط این نیست، چون آثار عمل ها هم به انسان ملحق می شود، آثاری که از آن خبر نداریم!
قال الله تبارک و تعالی فی القران الکریم: « وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ » ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ آثار ﺑﺮ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ .(یس / 12)
راهبرد استاد قرائتی
می گویند ترک عادت موجب مرض است و من هم نمی توانم « اعتیاد به اخبار» را ترک کنم چون می ترسم مرض دیگری بگیرم!! امروز کانال خبر نوشته: « رئیس دانشکده خودروی دانشگاه علم و صنعت گفت: به مفهوم واقعی، تولید داخلی نداریم و همه چیز مونتاژ می شود. سال 81 به فردی 500 میلیون تومان پول دادند که راهبرد صنعت ایران را بنویسد اما وی پس از دو سال اعلام کرد صنعت ایران نیازی به راهبرد ندارد زیرا دولت ها سلیقه ای عمل می کنند. »
چه جالب! دو سال کار ایشان نتیجه عالی داشته است! هیچ کس نگفت و نپرسید که این چه مدل کارشناسی است!
اما چند روز است کلیپ آقای قرائتی دست بدست می شود، در حالی که ایشان عذرخواهی هم کرده است. به نظرم خودمان مقصریم که به این راحتی بیت المال را غارت می کنند!
به قلم # راضیه_طرید
اثر ایمان به حساب و کتاب!
به محض نشستن در ماشین ، راننده با لبخند، روزبخیری گفت و هم زمان با بالارفتن شیشه ها کولر را روشن کرد. در حین رانندگی قوانین را مو به مو اجرا می کرد. او حتی به راننده های متخلف دیگر گوسفند نمی گفت!
به مقصد که نزدیک شدیم عذرخواست که خیابان یک طرفه ست و نمی تواند جلوتر از این ما را پیاده کند! با احترام و دودستی باقیمانده کرایه تقدیممان شد!
در آخر هم گفت یادتون نره در نظرسنجی ما (نرم افزار درخواست تاکسی اینترنتی) شرکت کنید!
بپر بغلم!
دخترکم بی قرار است. غذا را با هزار شکلک و ادا در دهانش می خواهم بگذارم که با چهارتا دندان جلویی سد محکم می سازد و سپس خودش را پرت میکند زمین و گریه…
“بمیرم مادر نکند تشنه ت شده؟”
می خواهم آب را به زور در حلقومش بریزم صورت می چرخاند و شروع می کند ضجه زدن. جایش هم که خیس نیست، شیرش را هم که خورده .
“فدای این چشم های خیست چرا نمیفهمم دردت چیست؟”
پدرش بغلش میکند و مثل سورتمه ی شهربازی در هوا میچرخاند بلکه کارگر افتد اما به محض پیاده شدن از دستان پدر جیغ و دادش شروع می شود. مضطر شده ایم که نکند نیش خورده! به هیچ صراطی، مستقیم نیست.
در آغوش میکشم برگ گلم را. بی خیال چاره اندیشی، قربان صدقه اش می روم، موهای نازک و بورش را نوازش می کنم، بوسه های مادرانه ام به صورتش میچکد. آرام شده. کم کم با آوا تلاش میکند با من حرف بزند. با روسری ام با او دالی بازی می کنم. غش غش در آغوشم می خندد.
سختی در خوردن و نوشیدن و بازی کردن و خوابیدن، انگار درمانش در دستان محبت من پنهان بود. انگار فقط خود مرا کم داشت! بعدش خیلی راحت غذایش را خورد، بازی کرد و خوابید! بی بهانه و بدقلقی.
چرا من به آغوش خداوند نمی روم تا کار و زندگی ام راحت تر شود؟؟
“من اعرض عن ذکری فان له معیشتا ضنکا “
هرکس از یاد و اطاعت من سرپیچی کند زندگی سخت و تنگی خواهد داشت!
تب های نشان دار!
پسرم تب کرده، خیلی هم بی قرار است، ظرف آب را می آورم، پاهایش را که در آب می گذارم گریه اش شروع می شود. آرام دستهای خیسم را روی صورت و پیشانی اش می کشم. زبانم باز می شود به ذکر گفتن، “استغفرالله ربی و … “.
اشتباهات چند روز قبل را مرور می کنم با چشم های بسته و یک دنیا شرمندگی. از پروسه گناه کردن فقط این لحظه پشیمانی اش را دوست دارم، وقتی همه سلول های بدنت هماهنگ می شوند تا از خودت متنفر شوی و خجالت زده، بعد یکدفعه درهای نور به قلبت باز می شود، سبک می شوی، لبخند خدا را می بینی. به عالم دنیا برمی گردم، تب پسرم پایین آمده اما هنوز بی قرار است، با همان وضع رهایش می کنم…
دلم بی قرار سجاده است. “یک رکعت نماز وتر می خوانم برای رضای خدا، الله اکبر..” نماز وتر را دوست دارم، زود می رسی به قنوت، تا غلط کردم گفتن هایت را آغاز کنی. ” خدایا، این مقامی است که از آتش به تو پناه می برم ” و بعد الهی العفو گفتن هایش، می خواهم برای مومنین دعا کنم، اول از آنانی شروع می کنم که حق دارند بر گردنم. ” اللهم اغفر پدرم…. اللهم اغفر مادرم ” بعد می روم به دعاگویی آن ها که دلشان را شکسته ام، که صدایم برایشان اوج گرفت، ” اللهم اغفر…” .
قنوت نمازم را با طلب آمرزش برای علامه طباطبایی و آقای قاضی به پایان می برم. آخرش پهن می شوم روی زمین، چند تا ذکر یونسیه می گویم و سبوح القدوس رب الملائکة و الروح گویان، هم نوا می شوم با دیوارها، با کتاب های کتابخانه، با تار و پود فرش. گرچه گوشم کر است برای شنیدن این هم آوایی….
دور سجاده را جمع می زنم تا وعده دیدار دیگر، به رختخواب بر می گردم، پسرم آرام خوابیده، هیچ اثری از بیماری در وجودش نیست، سرم را می گذارم کنار سرش، همه چیز از جلوی چشمم می گذرد، راستی این تب بیشتر از آنکه علامت بیماری جسم او باشد، دردهای تسکین نیافته روح مرا یادآوری می کرد که تمام قلبم را دود اندود کرده بود. ذکرم را تغییر می دهم، “الحمدلله رب العالمین.. “.