حکمت بالغه
دلم لک زده بود برای شب تا صبح تحقیق نوشتن. امروز بالاخره قسمت شد یک مقاله جدید شروع کنم. از شوق نوشتن شب هرکار کردم خوابم نبرد. نشستم و اولیات طرحم را نوشتم تا بدانم اصلا میخواهم چکارکنم. کلا مقاله نوشتن را دوست دارم. آخرتمام که شود هم خودم چیزهای جدید یاد گرفته ام هم مطالب جدیدی برای سخنرانی خواهم داشت. یک تیر و دو نشان.
همین اول کار خیلی چیزها عایدم شد. مثلا اینکه زیارت آل یاسین همه اش بیان اعتقادات شیعیان است. در حقیقت یک جور حکمت بالغه. برای همین تاکید شده است هر وقت خواستید توجه کنید به سوی خدا از راه ما و به سوی ما، زیارت آل یاسین بخوانید. چون با خواندنش عقایدتان محکم تر می شود.
امشب یک جور دیگر به آقایم سلام دادم. سلامی از سر اعتقاد به مقام و منزلتش. یک جور دیگر او را شاهد گرفتم بر عقایدم. عقایدی درباره ی اصول وفروع دین. امشب یک جور دیگر آل یاسین خواندم.
رباب عاشق
اوایل آبان بود و اوایل محرم. اتفاقا اوایل باران هم بود و عشق هم اوایل آمدنش بود.
حالا، آن دختر جوان طلبه که هرشب به عشق حوزه رفتنِ فردا صبح میخوابید، خوابش نمیبرد. اصلا صدای تالاپ تولوپ قلبش نمیگذاشت بخوابد.
باخودش کلنجار میرفت و از این پهلو به آن پهلو میشد. مدام پیام های نامزدش را میخواند و به اصطلاح قند در دلش آب میشد! قند که چه عرض کنم، کله قند در دلش رود میشد! کتاب الهدایةفی النحو را ساعت اول داشت. بهتر بود دوباره درس را مرور کند. الدرس الثالث: حدّالحرف. نگاهش خیره ماند!
“حرف که حد ندارد. یعنی اگر حرف از دوست داشتنش باشد، حد ندارد. نامحدود است. بینهایت است.”
با خودش حرف میزند و البته قانع میشود که کتاب هدایه را بعدا بخواند. ساعت دوم، مفردات دارد. کتاب را باز میکند. درس چهارم: حب! “محبت، اراده کردن آن چیزی ست که فکر یا گمان میکنی خیرو خوبی در آن است و بر سه قسم است: ا-دوست داشتن برای لذت ۲-دوست داشتن برای فایده ۳-دوست داشتن به سبب کمال”
صدای رعد وبرق میآید. پتو را دور خود جمع میکند. زیر لب زمزمه میکند: “محبت، اراده کردن چیزی ست… اما من در محبت به او بی اراده ام…”
بی اراده عاشقم…
نگاهش به ساعت است. زمان ثابت مانده و حرکت نمیکند. صفحه ی گوشی اش روشن و خاموش میشود. از شوق روی گوشی میپرد و پیام را زود باز میکند. اوست! نوشته است: شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد. گونه هایش سرخ میشود. نفس عمیق میکشد.بغض میکند. اشک میریزد. نمیداند اشک شوق است یا اشک غم دوری؟
“خدایا حال عاشقی سخت تر از آن است که فکر میکردم. راستی چندنفر امشب را عاشقند؟ اصلا چندنفر مثل من عاشقی را تجربه کرده اند.”
ناخودآگاه ذهنش به طرف خانوم رباب میرود.
“ظهر عاشورا جانکاه تر است حال رباب، وقتی که از نگاه یک عاشق به مصیبت های حسینش می نگریسته”
رحمت خدا بر رباب!
فاعف عنهم
به این آیه که رسیدم اشک در چشمانم جمع شد.
” فَبِما رحمتً منَ الله لِنتَ لهم و لو کُنتَ فظّاً غلیظَ القلب لانفضّوا من حولِک
فَاعفُ عنهم
و استغفر لهم
و شاوِرهم فی الامر”
با این همه ظلمی که امت به پیامبرش روا داشته باز هم به او میگوید: این عطوفت و اخلاق خوبی که داری من به تو دادم و اگر نبود همه از اطرافت پراکنده میشدند. ولی ایکاش انقدر ها هم مهربان نبود. گاهی وقتها زیادی مهربانی کنی قَدرت را نمیدانند.
حالا تازه فرموده است که با این امت اینطوری رفتار کن که من بهت میگویم:” آنها را ببخش. برای آنها آمرزش بخواه و در کارها با ایشان مشورت کن.” اینهایی که خدا فرموده بهشان مهربان باش منظورش علی علیه السلام نیست، اشتباه نکنید. آنهایی هستند که به پیامبرش ظلم کردند.همانها که در برابرش فریاد میزدند. همانهایی که هیچ وقت به او احترام نگذاشتند. همانها که دستوراتش را بر زمین میگذاشتند. همانها که از جنگ فرار میکردند. همان ها که آخرش او را نعوذ بالله هذیان گو خواندند. اینها را میگوید.
یک عمر حرف های رسول خدا را نادیده گرفتند آقا خم به ابرویش نیاورد که مبادا دلشان بشکند. حالا میفهمم الله یعصمک … برای چه نازل شد.
خدایا انقدر ها هم مهربان نباش. یک کمی بعضی وقتها بگذار پیامبرت هم مهربان نباشد وگرنه این آدم ها که یک روز از سر ریا به علی علیه السلام میگویند:” بخن بخن لک یا امیر المومنین” چند ماه بعدش میآیند درب خانه ی دختر رسولت را به آتش میکشند و ولی ات را ۲۵ سال خانه نشین میکنند. خدایا بعضی از این آدمها لیاقت مهربانی ندارند.
با این دلی که من دارم فکر کنم حالا حالا ها کار دارد که به خلق محمدی برسم. خوب شد مجبور نیستم به جای خداوند در مسند قضاوت بنشینم.
پ.ن: آیه ی ۱۵۹ سوره ی آل عمران
مجلس روضه
همه ی کودکی و نوجوانی ام مامان جان فقط یک نفر را برای روضه های خانگی مان دعوت میکرد. سادات خانم.
سادات خانم معلم بازنشسته بود، برای همین خیلی روی کتابهای دینی تسلط داشت. روضه خوان قابلی بود. لحن روضه هاش خیلی سوزناک بود و اصلا لازم نداشت روضه های سنگین بخواند. فقط کافی بود بگوید السلام علیک یا ابا عبد الله!
شب های قدر که میشد قرآن را که به سر میگرفتیم روایت هایی از هر ائمه میگفت و داستانی از مقاتل تعریف میکرد و دعایی میخواند و به محمد، به علی … الی آخر . هیچ وقت نشد روضه هایش را باز بخواند و حرف های آنچنانی بگوید که مستمع همانجا قالب تهی کند.
سادات خانم نفسش حق بود. همه ی آنچه از دین یاد گرفتم مدیون او هستم. اول مجلس همیشه تفسیر قرآن میگفت. چون مجلس هایش همیشگی و نزدیک به هم بود هر دهه یک سوره را تفسیر میکرد. قرآن خواندن و تفسیر آیات را از او یاد گرفتم.
موقع سینه زدن که میشد شال عزای مشکی اش را میکشید روی سرش و آرم میخواند و سینه میزد. مستمع هم با او همراهی میکرد. تا یادم هست هیچ وقت نگفت فلان مدل که در مجالس مردانه سینه میزنند سینه بزنید. مجلس های سادات خانم آرامش داشت.
از وقتی سادات خانم دیگر روضه نمیخواند دلم لک زده برای مجلس های صاف و ساده ی اباعبد الله علیه السلام. برای سبک های ساده ی سینه زنی قدیمی. اصلا انگار از وقتی سادات خانم ها روضه نمی خوانند و روضه ها و نوحه ها به آهنگ ها و شیوه های نادرست خوانده می شود، امام حسین علیه السلام هم غریب تر شده!
معلم در قاب
روی تخته سیاه نوشت بسم الله الرحمن الرحیم.
معلم ما درس را شروع کرد. کلاسش را دوست دارم. نکات کنکوری می گوید. کوتاه و به درد بخور. سر هرکلاسش سه چهار بار بمب خنده منفجر می شود. مفاهیم از زبان او بی پیچ و تاب، سُر می خورد به گوش ما. از بس ساده و فصیح درس می دهد. روستایی،شهری،دانشجو و بی سواد کلامش را می فهمند. از جنس مردم است و بوی خاک می دهد. زلال است. کلامش هم شکر دارد و هم نمک. بر عکس بقیه کلاس ها که پاها ریز ریز تکان میخورند و چشم ها خیره به ساعت می شوند، ما اصلا پای درس این معلم نمی فهمیم کی زمان گذشت!
محاسنش سفید در راه علم است.حق طلب، صریح و بی ریاست . سرکلاس هر شاگردی شیطنت کند و به هر دلیلی حواس بقیه را پرت کند اجازه نشستن در کلاس را ندارد. این حق شاگردان و حق معلم است. اما معلم ما این قانون کلاس را با لحن خوبی نگفت و بابت همین ” لحن” عذر خواست. همین! معلم ما فرصت طلب است ! و با عذرخواهی اش هم درس می دهد.
این روزها اما با هیجانات هشتگی غبار کرده اند از آب گل آلود ماهی بگیرها ! زهی خیال باطل جایگاه این معلم قرآن انقلابی از قلب و عقل ما تکان نمی خورد.
#محسن_قرائتی