معادلات به هم ریخته!
شاید فقط یک نقطه در عالم باشد که ترافیکش تو را که نمی آزارد هیچ، بلکه عاشق این ترافیک هم هستی!
شاید فقط یک نقطه در عالم باشد که دوست داری همچنان معطّل بمانی و کارَت راه نیفتد!
جمعیت به هم فشرده همچنان نگذارد تا تو راهت را ادامه بدهی و معطّل بمانی و از این معطّلی لذت ببری!
اینجا هر چه بیشتر کارَت گیر کند، بیشتر دستان خالی ات به آسمان قد می کشد و می خواهی همه آنچه را که شوق دیدن بارگاهی طلایی باعث فراموشی شان شده بود…
اینجا دیگر خدا نمی گوید دعایت را برایت ذخیره می کنم یا چیز دیگری عوضش به تو می دهم…
زیر قبّه حسین را می گویم…
عاشقانه ترین گنبد دنیا که با درخشش دلربایش، قلب ها را ذوب می کند و از دیده ها جاری می کند.
اینجا که معطّل می شوی، هیچ کدام از کارهای دنیایت عقب نمی افتد؛ دیرت نمی شود و استرس نمی گیری…
اینجا که معطّل می شوی سعادت یافته ای که زیر قبّه حسین عاشقانه هایت را با او در میان بگذاری و دردهای دلت و التماست را برای ظهور مولایت،آرام آرام گریه کنی.
نمی توانم وصف کنم شیرینی این ترافیک را…
فقط می دانم که حسین تنها جنس غمش نیست که فرق می کند…
در دستگاه عجیب حسین تو یک ثانیه معطّلی زیر قبّه اش را با یک عمر عوض نمی کنی!
حسین همه معادلات عالم را به هم زده است!
صاحب خانه های مهمان
برای مهمانان اتاق خاصی دارند.
مثل همان بیرونیِ خانه های قدیمی ما.
اما این روزها خودشان هم مهمان خودشانند و خانه هایشان مخلصانه در اختیار زائران است..یعنی خودشان در اتاق مهمان می خوابند و اتاق خواب خودشان را به ما میدهند.
پرسیدم: مگر آن یکی، اتاق مهمانانتان نیست؟ چرا اتاق خوابتان را به ما دادید؟
گفت:آن اتاق مال مهمانان است.اما خواب در اتاق خواب راحت تر است.خب جای شما باید راحت باشد.
شما با مهمان فرق دارید!
شما زائرید!
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟!
پیرمرد شاید بزرگ قبیله بود. روی صندلی شبیه منبر کوچک نشسته بود. با آن ابهت عربی وسط جاده رو به جمعیت. قهوه در فنجان میریخت و به زوار تعارف می کرد.
این که چیزی نیست!
علمای نام دار و با عظمت، افتخارشان خادمی اباعبدالله بوده و هست.
این که چیزی نیست!
ملائکه بالشان را به گرد تربت سیدالشهدا متبرک می کنند!
این که چیزی نیست انبیا هم به ارباب ما متوسل می شدند!
این حسین براستی کیست؟؟؟
قرارگاه جهانی
ترکیبی از بوی ویکس و روغن طبی و عطر عربی و اسفند شامه ام را پر کرده. انتهای موکب عضلات منقبض شده را ماساژ می دهند. پاهای زائران بی رمق و تاول زده شده. قدم ها دیگر سنگین و آرام به زمین کشیده می شوند.خسته از غربت و بی کسی شیعه و زخمی حمله های آخرالزمانی.
این پرچم شیعیان مظلوم عربستانی که کنار من افتاده بار ظهور را به دوش می کشد…
جوانان سیاه پوست آفریقایی خودشان را از آن سر دنیا یه این قرارگاه جهانی رسانده اند تا بگویند “ونصرتی لکم مُعدّه".
پاکستانی های مظلوم، سلاخ خانه حکومت جور را خود به عینه دیده که آمده اندو عظم البلاء می خوانند.
یمن، فلسطین، سوریه، مسلمانان و آزادگان جهان چشم امیدشان به جمعیت ماست. در این میان اما جای میانماری ها خالی ست.
خادمان هم در تدارک مجلس توسل شبانه اند تا فردا با قوت بیشتری به جاده بزنیم .
جاده خط مقدم ماست. ما به اینجا نه برای اجابت خواسته دلمان، که برای نجات بشریت و جلو انداختن ظهور، گرد هم آمده ایم.
به زودی فریاد “یاحسین” مان گوش مستکبرین را کر خواهد کرد و حق طلبان مغناطیس وار به ما خواهند پیوست. دیگر غربت اربابمان به پایان خواهد رسید. دیگر نخواهیم گذاشت سیلی ظلم به گوش دختر بچه ای بخورد.
این قیام، نشان فتح و پیروزی ماست. صدای مرا از عمود هفتصد میشنوید.
….به زودی انتقام سیلی مادر را خواهیم گرفت!
دوشنبه خجالتی!
دوشنبه ها برای من روز درد آوریست، هرچقدر خودم را به درو دیوار می زنم اوضاع بهتر نمی شود! با آن همه بی حواسی، منحنی صعودی خراب کاری هایم را فراموش نمی کنم!
غفلت، نمازهای بدون تمرکز، ساعت های هرز رفته عمرم در تلگرام! توجه به غیر خدا، این آخری خودش به تنهایی می طلبد ساعت ها بنشینی، تسبیح بگیری و بگویی غلط کردم! یارت غیرتی باشد می فهمی چه می گویم!
دوشنبه باشد، پرونده عملت برسد به دست مهدی فاطمه، دو دو تا چهارتا کنی، اوضاع دستت بیاید، حالت خراب می شود. کاش آسمان راه بندان باشد، پرونده ام گُم شود، کاش فرشته ها نتوانند سیاه قلم هایم را به خدمتش برسانند.
خجالت او، سر پایین انداختنش، دلگیری اش….
شرمنده ترینم
#معصومه_رضوی