کدام غم؟!!
بعضی روزهای تعطیل با بقیه تعطیلات متفاوتند. اهل شهر، هر کجا که باشند، لازم باشد، پر در می آورند و خودشان را به شهر و مراسم ویژه آن می رسانند. اربعین از این نوع تعطیلات است.
طبق معمول همیشه، امسال هم خانه ما از میزبانی مهمانان جا مانده از کربلا، بی نصیب نبود. مهمانان ناهار خورده و آماده می شدند برای رفتن به نینوای شهر که در واقع نوعی نمایش و روایتگری واقعه عاشورا و اربعین است. بچه ها سرگرم بازی بودند، شدت محبت و علاقه بین آنها، در چشم ها که نه، در بازی هایشان موج می زد. گاهی برای مزاح نبردن یکی از آن ها به مراسم را، جار می زدم، همه در حد بغض کردن، ناراحت می شدند و برای دفاع، همدلی هایشان دیدنی بود. نزدیک بود زنده به گور شوم.
نوبت حسین بود. تا شوخی کردم و صدای «نه» گفتن حسین بلند شد، فاطمه جبهه گرفت. تفاوت علاقه ها از همان کودکی روشن و رسواست. محبت بین فاطمه خانم 4 ساله و حسین آقای 2 ساله، به خواهر و برادری نزدیکتر است تا عمو زادگی. فاطمه مثل مادر، حسین را دلداری داد و در دفاع، با عمه بد اخلاقی کرد. کار داشت به جاهای باریک می کشید که ادامه ندادم.
برای انجام کاری رفتم آشپزخانه که ناگهان صدای گریه حسین و فاطمه بلند شد. چند دقیقه ای طول کشید تا برگردم و ببینم قضیه چیست. هر دو با صدای بلند و از عمق وجود گریه می کردند. تا حدی جدی بود که نمی توانستند جواب سوالات را بدهند. شبیه مار گزیده ها سیاه شده بودند و کسی نمی توانست کاری انجام دهد. از بزرگترها سوال کردم، توضیح دادند که حسین کتاب داستانِ فاطمه را می خواهد و فاطمه راضی نمی شود. مادرها به میدان آمدند. مادر حسین عهد بست مثل آن را برایش می خرد و مادر فاطمه اصرار که کتابش را بدهد به مادر تا برایش نگه دارد و حسین نبیند که بخواهد و گریه کند.
چه حرف های غریبی! مادرهای بی سواد و کم سواد نسل ما در این شرایط می گفتند، هر چه داریم با هم استفاده کنیم و کوچکترها در اولویتند. ما هیچ وقت اسباب بازی مثل هم نداشتیم. خیلی وقت ها برخی بچه های فامیل اصلا اسباب بازی نداشتند. فرهنگ بازی این بود که هر چه داریم مال همه است. ما از کودکی ، از چیزهایی که دوست داشتیم برای کسانی که دوستشان داشتیم می گذشتیم. نگاهم به لباس مشکی بچه ها خیره بود و از دقت درکلام مادرهای تحصیل کرده شان، غم همه وجودم را گرفت. یعنی جناب حبیب بن مظاهر، زهیر، بریر و جون و… ایثار و گذشت را در کربلا و همان ظهر عاشورا فرا گرفته بودند یا از کودکی حسینی تربیت شده بودند؟
حقیقت شیرین اما دیده نشده
پای درد دل های دینارا که نشستم سر از حقیقت سر به مهری برایم باز کرد. حق هم داشت کدام انسان عاقل با این همه تحقیر و توهین و رذالت باز هم می توانست دم از مسیحیت و یهودیتی بزند که مطابق هوای نفس برخی ها در طول تاریخ تحریف شده اند!
لابه لای صفحات تاریخ غرب سال586 میلادی روزی را دیده بود که کنفرانسی در فرانسه تشکیل شد تا معلوم شود بالاخره زن انسان است یا نه؟ و نتیجه این شده بود که زن دارای روحی پست و حقیر است که فقط برای خدمت به خواسته های مرد افریده شده!
شخصیت های معروفشان هم اینگونه برای جماعت نسوان قلم زده بودند:
ژان ژاک روسو: “زن برای علم و فرزانگی اندیشه و سیاست آفریده نشده.”
ارسطو در کتاب سیاست خود نوشت: “مرد ذاتا از زن برتر است و زن حقیر و ناچیز است” و اعتقاد داشت زن چیزی نیست مگر مرد ناکام؛ خطای طبیعت و نقص در آفرینش.
پا به پای تارخ زن در غرب قدم زده بود تا سال 1979، اوج حقارت جایگاه یک زن.کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان!
می گفت در آن جلسه نماینده ی پارلمان کانادا که یک زن بود قبل از ترک جلسه گفت: این حرفی که شما می زنید سودی برای زنان ندارد من به وطنم بر می گردم و سعی می کنم تفاوت بین زن و مرد را حفظ کنم. چون خدا در نظام خلقت قرار داده و همین تفاوت است که زن بودن مرا حفظ می کند.
کنوانسیونی که قائل به تساوی کامل از هر جهت برای زن و مرد بود. دینارا با بغض می گفت: زنان سرزمینم را نیروی کار ارزان مطیع و قانعی دیدند. این گوهران پاک آفرینش را طعمه های صاحبان سرمایه کردند و رقیب کارگران مرد…و زاییده ی چنین کنوانسیونی 127 کشور در آمریکا، آفریقا و کاراییب شدند که زن را به عنوان کالای تجاری و برده به اروپا صادر می کنند.
به اینجا که رسید اشک های گوشه ی چشمانش را پاک کرد….
همیشه اهل تحقیق بود هیچ گاه حرف بی دلیل و منطق را نمی پذیرفت حتی زمانی که انجیل می خواند و مسیحی بود. پیشینه ی تاریخ زن در اسلام را گواه بر حقانیت محمد می دانست و دوست داشت زیر پرچم این مکتب عزت زنانگی اش را به رخ دنیا بکشد. مکتبی که از ابتدا گهر زن را شناخت و او را بازیچه ی دست روزگار نکرد.
دینارا با شعف باور نکردنی اش با لبخند سراسر مهرش دستانم را فشرد و گفت: بنازم به دین مبین اسلامم. در کتاب آسمانی اش فرموده است: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم. زن و مرد هر دو را انسان خطاب کرد و برتری را فقط در تقوا و انسانیت دانست.
امام صادق فرمودند: اکثرالخیر فی النسا (بیشتر خوبی ها در زنان است).
و بزرگان اسلام اینگونه زن را خطاب کردند:
امام خمینی: تمام هویت های کمالی که در انسان مطرح است در زن مطرح است. علامه طباطبایی: واقعیت خارجی و تجربه نشان می دهد که زن و مرد دو فرد از یک جوهر واحد به نام انسان هستند.
حالا متوجه می شوم که با آن همه اسلام هراسی و آزادی جنسیتی چرا 70 درصد از تازه مسلمانان زنان هستند…هر دین و آیینی وام دار گذشته ی شوم یا شیرین خود است. اسلام از همان روز اول به ارزش زن واقف بود و او را ستود. خدا را شکر که من یک زن مسلمانم. این حقیقت شیرین حتما روزی جهانی می شود. راستی دینارا دوست داشت. دیگر فاطمه صدایش کنم.
—————————————————————————
منابع: مرکز مطالعات زنان جامعه المصطفی العالمیه
“سیمای زن در کلام امام خمینی “
“تفسیر المیزان” علامه طباطبایی
“زن در تاریخ و اندیشه اسلامی” نوشته ی دکتر فتحیه فتاحی زاده
خواهرانه
حالا خودش هم اولین بار است که رفته کربلا ولی از آنجا دلش نگران من است که چند روز دیگر میخواهم برای اولین بار راهی کربلا شوم. هر روز برایم پیام میفرستد و توصیه هایی میکند. آبجی خانم را میگویم.
خدایا چقدر خوب است که آدم خواهر داشته باشد. این طوری یکی همیشه هست که نگران آدم باشد. همیشه یکی هست که میشود بهش تکیه کرد. باهاش درد و دل کرد. غصه هایت را بتوانی با او بگویی و اوهم همیشه مهربان و صبور با تو همراه باشد.
چقدر خوب تر است که آدم خواهری مثل حضرت زینب سلام الله علیها داشته باشد. غمخوار برادرها و طفل هایشان. فقط روزها چقدر عمه جان خسته و پریشان است. بادیدن دو تشت پر از خون! فقط خدا به دلش صبر فراوان دهد.
شعارهای توخالی
هرجوابی من میدادم باز هم چیزی داشت بگوید. حدود یک ساعت این کار ادامه داشت. مدام تکرار میکرد. مدام به کار خدا ایراد میگرفت و از نداشتهها واز دست دادههایش گله میکرد. از فقر و فلاکت بعضی اقشار، از بلایا وبیماریها، از هر چیزی که به مذاقش خوش نیامده بود؛ ولی نمی توانست هم کاری کند. فقط نمیپسندید این چیزها خوشی هایش را زهر مارش کند.
به یاد فرموده شیخ رجبعلی خیاط افتادم که به یکی از شاگردانش فرموده بودند: در بحث دین سخن را طولانی نکنید. اگر دیدید نمیپذیرد به روش ائمه (ع) رفتار کنید. سخن را قطع کنید ودیگر ادامه ندهید.
بحث را با او تمام کردم و دیگر سکوت کردم.
چند روز بعد در اینستاگرامش عکسهای بیحجابش را در استانبول و آنتالیا دیدم.
برایش پیغام گذاشتم :«شاید میتونستی با پول سفرت شکم چندتا یتیم رو پر کنی و چندتا فقیر رو بپوشونی. وقتی بلیط میگرفتی یاد فقرا و بیچارهها بودی»؟!
حیران محمد...
آنقدر به پیامبر (ص) علاقه داشت، که یکی از شرایط ازدواجش این بود که حتما اسم همسر آینده اش، محمد باشد، اسم پسرش را هم محمد خواهد گذاشت… بالاخره هر کس عشقی دارد…عشق او هم پیامبر بود….
می گفت: از وقتی پیامبر (ص) را شناخته، همواره ذهنش درگیر شخصیت والای او بوده است.
اگر بگوید او فراتر از انسان بود، درست نیست، چون این کلام با قرآن سازگار نیست.در میان مرداب جاهلیت زمان، گل حضورش شکفت و شمع وجودش نه تنها مکه و مدینه، بلکه جهان را روشنی بخشید.
کتاب سنن النبی نوشته ی علامه طباطبایی را که خوانده بود، از حجم حیران و شگفتی فوران کرده و مسلمان شده بود. نام خود را از ویکتوریا به حمیده تغییر داده بود.
می گفت: پیامبر در همه چیز الگو بود. دنیا و ناملایمات آن ، هرگز او را به خشم نیاورد، اما اگر حقی پایمال می شد، جز خدا از کسی پروا نداشت.
کسی را سرزنش نمی کرد، کسی را حقیر نمی شمرد.می فرمود:حاجت کسانی را که به من دسترسی ندارند، به من ابلاغ کنید.
با فقرا می نشست و با آنان هم غذا می شد، از مردم دیر به غضب می آمد، زود هم راضی می شد.
همیشه در سلام کردن مقدم بود حتی به کودکان.
می فرمود در هنگام بلا و سختی باید شکیبایی کرد.
اگر از امری ناراحت بود، با نماز خواندن به خدا پناه می برد.
اگر می فهمید جوانی اهل کار نیست، می فرمود از چشمم افتاد.
اگر از جایی عبور می کرد، بوی عطر در معبر منتشر می شد.
تمام وسایل شخصی اش، نامگذاری شده بود، او برای اشیا و حیوانات هم احترام قائل بود.
در نظافت و اخلاق پیشرو بود.
پیامبر همه ی خوبی ها را برای دیگران می خواست. او رحمت برای عالمیان بود، هیچ چیز برای خود نخواست جز مودت و دوستی اهل بیتش.
حمیده می گفت:هر وقت دلش برای پیامبر(ص) تنگ می شود، دهانش را با صلوات خوشبو می کند.