دنیای شهادت
به همسرش گفته بود من بیشتر مشتاق انجام کارهای بر زمین مانده هستم؛ برای شهادت وقت هست. هنوز خیلی کار نکرده داریم .
شهید جواد الله کرم را می گویم.به نظرم از بس دلش می خواست کار برای ولیّ زمانش انجام دهد شهید شد!
دنیای شهادت، محدودیت دنیای مادی را ندارد. شهید هم زمان هم می تواند به داد مردم میانمار برسد، هم رزمندگان مدافع را یاری کند، هم فریاد رس مردم گرسنه و فقیر آفریقا باشد، هم به یاری نیروهای خدوم و بسیجی خودی بشتابد، هم مرهم دل داغ دیده مادرش شود، هم در پیچ و تاب زندگی قوّت شانه های نحیف و خسته ی همسرش شود…
مهم تر از همه اینها برای من ای است که هم می تواند گوشه دل مرا بگیرد و بتکاند تا این دل من دل شود!
منم باید برم!
برای خیلی ها همه چیز تمام شد. هرچند خوب می فهمم، برای برخی تازه اول راه است و عجب راه دشواری.
دقیقا نمی دانم از گروه اولم یا دوم. ولی می دانم از زمان رسانه ای شدن و شناختت، تا روز برگشتِ جسم مطهر سر جدایت، خواهر بزرگی بودم، حیرانِ بین انبوه کلیپ ها و نوشتارها و پوسترها و پیام ها، برای نشانه ای. تا به امروز ، ساعت ها، نام و واژه های مرتبط را سرچ و نتایج را با بغض و دقت همراهی کردم. خواستم همان روزی که کلیپ اقتدار و مظلومیتت را نظاره نشستم چیزی بنویسم ولی مگر قلم تکان می خورد؟!!!.
صادقانه بگویم در جای جای آنچه دیدم و شنیدم، نشانه هایی بود برای افتخار…
آنجا که تلاش می کردی برای خدمت به هم میهنانی که محروم بی عدالتی بودند، خدا قوت گفتم و شادمانی کردم که هنوز اندیشه یتیم نوازی و محروم داری مولایم علی علیه السلام زنده است.
آنجا که بین کوچه و بازار، بساط کتاب پهن کردی و منتظر شدی برای صید دلی، به جای بغض، آفرین گفتم و زمزمه کردم: جوان امروزی کم از جوان دهه انقلاب ندارد. لبیک به ولایتت را ستودم.
آنجا که خاطره سفر به مشهد و رضایت گرفتن از پدر و مادر را، از همسرت شنیدم، لذت بردم که جوان شیعه هنوز هم خوب می داند خیر دنیا و آخرت در رضایت والدین است و با توسل به اهل بیت علیهم السلام هیچ دری بسته نیست.
آنجا که بوسه زدنت به پای مادر و دست پدر را دیدم، خوب فهمیدم که باید مرد عمل بود نه شعار.
آنجا که نگاه با صلابت و شجاعتت را کنار دشمن دیدم، گریه نکردم. از شیعه و پیرو راه فاتح خیبر چه رفتاری جز این انتظار می رفت؟
آنجا که سیلی از نوشته ها و پوسترها و ارادت ها و اشک ها و پیام های بزرگان و فتح رسانه ها را دیدم، تعجب نکردم. پیامد اخلاص مگر غیر از این است؟
و آنجا و آنجاهای دیگر فقط به تو افتخار کردم. حتی با فکر به سختی راه پسرت، همسرت، خانواده ات با چشمان بارانی، باز هم اشکی برایت نریختم. مگر می شود تو همراهشان نباشی؟ زنده بودنت را خدا مژده داده است.
بالاخره رسیدم به نشانه ای که قلم تکان خورد و با سوزی از حسرت و با چشمانی بارانی، شادمانی کرد.
خوش به سعادتت مدافع حرم، که نامت با نام سردار عشق، آقا و ارباب امام حسین علیه السلام عجین شد. سوختم از حسرتی که نصیب ما نشد….
می رفت که رسانه ای شدن خود جوش شهادتت، نقطه عطفی باشد در جهانی شدن نام و راه حسین علیه السلام.
چه مطهر است خونی که مرهمی است بر قلب آخرین ذخیره الهی. کیست که نداند مولایمان مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تکیه بر خانه خدا خواهد داد و ندا می دهد: «ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا.».
ارغوان_ صداقت
خون تو از همه رنگین تر است
محسن جان! خون تو از همه رنگین تر است، آنقدر رنگین که در قرن 21 نشان دادی که براستی هرروز عاشورا و هر زمین کربلاست… به من بگو چگونه این همه عزتمند شدی؟ می خواهم از تو بیاموزم.
محسن جان! تو تنها یک نفر نبودی. تو از هر گوشه کربلا نشانی داری. مثل زینب اسیر شدی… مثل حضرت ارباب ذبح شدی… مثل ابوفاضل بی دست… و مثل علی اکبر ارباً ارباً… به من بگو قامت رشیدت را کجا به امانت گزارده ای؟ به من بگو چگونه خونت این همه رنگ داشت؟ به من بگو چگونه یک تنه کربلا را خلق کردی؟ چگونه هفتاد و دو تن شدی؟ چگونه محسن جان… به من بیاموز چگونه مثل تو عاشق خدا شوم؟
اما…
محسن جان! خدا را شکر که کفن داری… خدا را شکر در تشییع تو مردم سنگ تمام گذاشتند… خدا را شکر همسر و فرزندت به اسارت نرفتند…
إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ
دوربین... صدا... حرکت...
نه!
چند لحظه دست نگه دارید. من نمی فهمم!
هرچقدر بیشتر پیش می رویم بیشتر نمی فهمم! مطمئنم که اگر زندگی نامه ات هم چاپ شود باز به نافهمی ام افزوده می شود! صحرای محشری باید، تا حقیقت ارتباط تو با سیدالشهدا برملا شود. اصلا خودت بگو چگونه تو این همه ای؟
عمری از شباهت عاشق به معشوق گفتیم، تو مثالش شدی! در فلسفه معلول را نشان وجود علت خواندیم، تو مصداقش شدی! تو همه ی صغری کبری چیدن های تکفیری را برهم زدی! حجت اسلام و مسلمین بودن را معنا کردی! تو کار ما منبری ها را سهل و کار روضه خوان ها را دشوار ساختی!
گفته بودی شهید می شوی، شدی. عکس اسارتت دل کشوری را لرزاند. نحوه شهادتت روضه مجسم بود. گفته بودی برمی گردی، بازگشتی. آن هم در محرم! شهادتت را از امام رضا طلب کرده بودی، دور ضریحش طوافت دادند. ولی امر مسلمین به دیدارت آمد! روز جناب علی اکبر هم اربااربا به خاک می سپارندت ! این ها عجیب نیست؟
کارگردان های درجه یک هم دست جمعی، نمی توانستند چنین فیلمنامه ای بسازند. یا اگر هم می نوشتند انقلاب دل ها و حیرت و حسرت و سوز میلیون ها نفر با هم را در پی نداشت. مطمئنم این قصه ی تو به اینجا ختم نمی شود. و سکانس های بعدی زیباتری در پیش است. این سناریوی رفتن تو مرا دوباره به کارگردان هستی مومن کرد!
مرگت حیات من بود جوان ساده و خاکی نجف آبادی!
ای تن بی سر!
داغ جسم بی سر و بی دستت همیشه بر دل عزیزانت خواهد ماند! همانطور که داغ های زیادی بر دل زینب ماند!
اگر کشتند چرا آبت ندادند؟
اگر کشتند چرا دفنت نکردند؟
کفن بر جسم صدچاکت نکردند؟