دوربین... صدا... حرکت...
نه!
چند لحظه دست نگه دارید. من نمی فهمم!
هرچقدر بیشتر پیش می رویم بیشتر نمی فهمم! مطمئنم که اگر زندگی نامه ات هم چاپ شود باز به نافهمی ام افزوده می شود! صحرای محشری باید، تا حقیقت ارتباط تو با سیدالشهدا برملا شود. اصلا خودت بگو چگونه تو این همه ای؟
عمری از شباهت عاشق به معشوق گفتیم، تو مثالش شدی! در فلسفه معلول را نشان وجود علت خواندیم، تو مصداقش شدی! تو همه ی صغری کبری چیدن های تکفیری را برهم زدی! حجت اسلام و مسلمین بودن را معنا کردی! تو کار ما منبری ها را سهل و کار روضه خوان ها را دشوار ساختی!
گفته بودی شهید می شوی، شدی. عکس اسارتت دل کشوری را لرزاند. نحوه شهادتت روضه مجسم بود. گفته بودی برمی گردی، بازگشتی. آن هم در محرم! شهادتت را از امام رضا طلب کرده بودی، دور ضریحش طوافت دادند. ولی امر مسلمین به دیدارت آمد! روز جناب علی اکبر هم اربااربا به خاک می سپارندت ! این ها عجیب نیست؟
کارگردان های درجه یک هم دست جمعی، نمی توانستند چنین فیلمنامه ای بسازند. یا اگر هم می نوشتند انقلاب دل ها و حیرت و حسرت و سوز میلیون ها نفر با هم را در پی نداشت. مطمئنم این قصه ی تو به اینجا ختم نمی شود. و سکانس های بعدی زیباتری در پیش است. این سناریوی رفتن تو مرا دوباره به کارگردان هستی مومن کرد!
مرگت حیات من بود جوان ساده و خاکی نجف آبادی!