خواهرانه
حالا خودش هم اولین بار است که رفته کربلا ولی از آنجا دلش نگران من است که چند روز دیگر میخواهم برای اولین بار راهی کربلا شوم. هر روز برایم پیام میفرستد و توصیه هایی میکند. آبجی خانم را میگویم.
خدایا چقدر خوب است که آدم خواهر داشته باشد. این طوری یکی همیشه هست که نگران آدم باشد. همیشه یکی هست که میشود بهش تکیه کرد. باهاش درد و دل کرد. غصه هایت را بتوانی با او بگویی و اوهم همیشه مهربان و صبور با تو همراه باشد.
چقدر خوب تر است که آدم خواهری مثل حضرت زینب سلام الله علیها داشته باشد. غمخوار برادرها و طفل هایشان. فقط روزها چقدر عمه جان خسته و پریشان است. بادیدن دو تشت پر از خون! فقط خدا به دلش صبر فراوان دهد.
الفتح قریب
چند مرد درشت هیکل عراقی، لباس نظامی بر تن، کنار ماشین جنگی ایستاده بودند. سبیل کلفت و اسلحه ی دوشی هم بر ابهت شان افزوده بود.
پرچم عراق که در باد رقصید صحنه تداعی گر جنگ تحمیلی شد!
چند دهه پیش او موظف بود به من شلیک کند و من هم.
اما او اکنون مامور امنیت من شده. من هم او را “برادرم” خطاب می کنم.
گزینه های روی میز را دگرگون کردیم. تاریخ را تغییر خواهیم داد. فتوحات دیگر را در پیش خواهیم گرفت. آوینی برخیز و روایت کن!
صاحب خانه های مهمان
برای مهمانان اتاق خاصی دارند.
مثل همان بیرونیِ خانه های قدیمی ما.
اما این روزها خودشان هم مهمان خودشانند و خانه هایشان مخلصانه در اختیار زائران است..یعنی خودشان در اتاق مهمان می خوابند و اتاق خواب خودشان را به ما میدهند.
پرسیدم: مگر آن یکی، اتاق مهمانانتان نیست؟ چرا اتاق خوابتان را به ما دادید؟
گفت:آن اتاق مال مهمانان است.اما خواب در اتاق خواب راحت تر است.خب جای شما باید راحت باشد.
شما با مهمان فرق دارید!
شما زائرید!
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟!
پیرمرد شاید بزرگ قبیله بود. روی صندلی شبیه منبر کوچک نشسته بود. با آن ابهت عربی وسط جاده رو به جمعیت. قهوه در فنجان میریخت و به زوار تعارف می کرد.
این که چیزی نیست!
علمای نام دار و با عظمت، افتخارشان خادمی اباعبدالله بوده و هست.
این که چیزی نیست!
ملائکه بالشان را به گرد تربت سیدالشهدا متبرک می کنند!
این که چیزی نیست انبیا هم به ارباب ما متوسل می شدند!
این حسین براستی کیست؟؟؟
قرارگاه جهانی
ترکیبی از بوی ویکس و روغن طبی و عطر عربی و اسفند شامه ام را پر کرده. انتهای موکب عضلات منقبض شده را ماساژ می دهند. پاهای زائران بی رمق و تاول زده شده. قدم ها دیگر سنگین و آرام به زمین کشیده می شوند.خسته از غربت و بی کسی شیعه و زخمی حمله های آخرالزمانی.
این پرچم شیعیان مظلوم عربستانی که کنار من افتاده بار ظهور را به دوش می کشد…
جوانان سیاه پوست آفریقایی خودشان را از آن سر دنیا یه این قرارگاه جهانی رسانده اند تا بگویند “ونصرتی لکم مُعدّه".
پاکستانی های مظلوم، سلاخ خانه حکومت جور را خود به عینه دیده که آمده اندو عظم البلاء می خوانند.
یمن، فلسطین، سوریه، مسلمانان و آزادگان جهان چشم امیدشان به جمعیت ماست. در این میان اما جای میانماری ها خالی ست.
خادمان هم در تدارک مجلس توسل شبانه اند تا فردا با قوت بیشتری به جاده بزنیم .
جاده خط مقدم ماست. ما به اینجا نه برای اجابت خواسته دلمان، که برای نجات بشریت و جلو انداختن ظهور، گرد هم آمده ایم.
به زودی فریاد “یاحسین” مان گوش مستکبرین را کر خواهد کرد و حق طلبان مغناطیس وار به ما خواهند پیوست. دیگر غربت اربابمان به پایان خواهد رسید. دیگر نخواهیم گذاشت سیلی ظلم به گوش دختر بچه ای بخورد.
این قیام، نشان فتح و پیروزی ماست. صدای مرا از عمود هفتصد میشنوید.
….به زودی انتقام سیلی مادر را خواهیم گرفت!