هم سایه
مرد همسایه سه ماه پیش ، جوانش جلوی چشمانش، از داربست افتاد و مرد.
مرد همسایه سه ماه پیش چهل سالش بود.
مرد همسایه امروز شصت سالش شده بود!
موهای سفیدش شاهدند….
“لایوم کیومک یااباعبدالله”
کیست مرا، یاری کند
مردم العیاضیه عراق از مردم و رهبر ایران تشکر کردند، در جنگ کنار کسی بمانی و یاری اش کنی خیلی مهم است، دلش گرم می شود، زن و بچه اش خوشحال می شوند، خستگی امانش را نمی برد، آسمان به چشمش سیاه نمی شود..
هل من ناصرت، حسین، آتش زده بر قلبم. آدم انقدر غریب….
#حسینیه_نبشته_ها
گریه ی ملائکه
محرم که از راه میرسد موسم روضه های تک نفره ام شروع میشود. روضه میخوانم برای دل خودم. برای دخترهایم. برای فرشته ها. برای مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها.
از غربتش که با خودم زمزمه میکنم فقط خودم نیستم که اشک میریزم. با من عرض و سماء میگریند. با من در و دیوار خانه، فرشته ها میگریند. فقط کافی است با دل غمگینم رو کنم به سمت کربلا و بگویم:” السلامُ علیکَ یا ابا عبد الله. السلامُ علی مَن بَکَتهُ ملائکهِ السماء.
پ.ن: بخشی از زیارت ناحیه ی مقدسه
خون تو از همه رنگین تر است
محسن جان! خون تو از همه رنگین تر است، آنقدر رنگین که در قرن 21 نشان دادی که براستی هرروز عاشورا و هر زمین کربلاست… به من بگو چگونه این همه عزتمند شدی؟ می خواهم از تو بیاموزم.
محسن جان! تو تنها یک نفر نبودی. تو از هر گوشه کربلا نشانی داری. مثل زینب اسیر شدی… مثل حضرت ارباب ذبح شدی… مثل ابوفاضل بی دست… و مثل علی اکبر ارباً ارباً… به من بگو قامت رشیدت را کجا به امانت گزارده ای؟ به من بگو چگونه خونت این همه رنگ داشت؟ به من بگو چگونه یک تنه کربلا را خلق کردی؟ چگونه هفتاد و دو تن شدی؟ چگونه محسن جان… به من بیاموز چگونه مثل تو عاشق خدا شوم؟
اما…
محسن جان! خدا را شکر که کفن داری… خدا را شکر در تشییع تو مردم سنگ تمام گذاشتند… خدا را شکر همسر و فرزندت به اسارت نرفتند…
إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ
دوربین... صدا... حرکت...
نه!
چند لحظه دست نگه دارید. من نمی فهمم!
هرچقدر بیشتر پیش می رویم بیشتر نمی فهمم! مطمئنم که اگر زندگی نامه ات هم چاپ شود باز به نافهمی ام افزوده می شود! صحرای محشری باید، تا حقیقت ارتباط تو با سیدالشهدا برملا شود. اصلا خودت بگو چگونه تو این همه ای؟
عمری از شباهت عاشق به معشوق گفتیم، تو مثالش شدی! در فلسفه معلول را نشان وجود علت خواندیم، تو مصداقش شدی! تو همه ی صغری کبری چیدن های تکفیری را برهم زدی! حجت اسلام و مسلمین بودن را معنا کردی! تو کار ما منبری ها را سهل و کار روضه خوان ها را دشوار ساختی!
گفته بودی شهید می شوی، شدی. عکس اسارتت دل کشوری را لرزاند. نحوه شهادتت روضه مجسم بود. گفته بودی برمی گردی، بازگشتی. آن هم در محرم! شهادتت را از امام رضا طلب کرده بودی، دور ضریحش طوافت دادند. ولی امر مسلمین به دیدارت آمد! روز جناب علی اکبر هم اربااربا به خاک می سپارندت ! این ها عجیب نیست؟
کارگردان های درجه یک هم دست جمعی، نمی توانستند چنین فیلمنامه ای بسازند. یا اگر هم می نوشتند انقلاب دل ها و حیرت و حسرت و سوز میلیون ها نفر با هم را در پی نداشت. مطمئنم این قصه ی تو به اینجا ختم نمی شود. و سکانس های بعدی زیباتری در پیش است. این سناریوی رفتن تو مرا دوباره به کارگردان هستی مومن کرد!
مرگت حیات من بود جوان ساده و خاکی نجف آبادی!