نعمت دورهم بودن
در تمام مدتی که پای ظرفشویی بود، همه خاطرات مادربزرگ را مرور کرد. دلش برایش یک ذره شده بود. برای قصه های شیرینش. برای ضرب المثلها و معماهای سختش. برای شعرهایی که تند تند و یک نفس میخواند. در دلش خدا را شکر کرد که لااقل یک صوت یک ساعته از صدا و شعر خواندن هایش پر کرده است. تنها چيزی که از مادربزرگ داشت، همین صدا و آلبوم عکس و دیوانی خاطره بود.
شستن ظرفها که تمام شد، آهی از ته دلش کشید و گفت : “میرن آدما از اونا فقط خاطره هاشون به جا میمونه” ای کاش این سرمایه های زندگی، این چراغهای خانه، این مادرهای مهربان هیچ وقت از دنیا نروند. کاش میشد همیشه بمانند و صلح و صفا و گرمی را به روحمان تزریق کنند.
با دستمال به جان ظرفهای خیس افتاد و اسیر ایکاش هایش بود که یادش آمد شب یلدا نزدیک است. از بین همه ی شبهای یلدا، شبهایی که در خانه مادرجان دورهم جمع میشوند را بیشتر دوست داشت. پختن یک شام ساده با کمک همه ی خانمها، شستن میوه هایی که هر خانواده با خود آورده بود و قاطی کردن تخمه های جورواجور و ظرف کردنشان، در کنار حرفهای زنانه و خنده های از ته دل را ترجیح میداد به همه ی میهمانی های شیک و آنتیک. اصلا صفایی که در این دورهمی بود را هیچ جا نچشیده بود.
همه این صفاها از وجود با برکت مادرجان است. در دلش برای خوب شدنش دعا کرد و یک لحظه به خودش لرزید که مبادا مادر تا شب یلدای آینده زنده نباشد؟!!! بلند شد گوشی تلفن را برداشت و همه را به صرف یک آش رشته جانانه در کنار مادرجان دعوت کرد.
یلدا فرصت خوبی برای باهم بودن است. فرصتها مثل ابر میمانند. ممکن است زود از دست بروند.