دل تکانی
ابرها دامن پفپفی سفیدشان را در آسمان پهن کرده اند و جلوی دید خورشید خانم را گرفتهاند. از هالهی نور پشت ابرها، میشود تشخیص داد که خورشید پشت کدامیک از آنها پنهان شده.
باران شب گذشته هوا را تمیز تر کرده. نفس عمیقی میکشم و این هوا را قورت میدهم. هوای باران خورده تک تک سلول هایم را شاداب میکند. عطر نرگس همه جا پیچیده و با خود سُرورِ عید را به همراه آورده.
دستمالی برداشتهام تا بروم سراغ دلم. در کوچه ی خاطرات قدم میزنم. آمدهام خانه تکانی.
بعضی از خاطرات حسابی خاک خوردهاند، با دستمالم گرد و خاکشان را میگیرم. بعضی خاطراتم، آنقدر شیریناند که دقایقی میخندم. بعضیشان آنقدر تلخاند که حجم دلم تنگ میشود و آزار میبینم. خاطرات بد را میگذارم درون جعبه ای تا از دلم بیرونشان کنم.
و بعد از آن!
آینه ی دوستی را پاک میکنم و پنجرهی محبت را باز. فرش مهربانی را پهن میکنم و با آب پاکی، روی غرور را میشویم. غبار کدورت را میزدایم و گلدان عشق را رو ی طاقچه ی صبر میگذارم. حالا گل بوسه بر کشوی آرزو ها می نشانم و روی دیواره ی شیشه ایی دلم مینویسم:
«ورود هر چیزی که خدا دوست ندارد
ممنوع»
حالا دلم هم برای حول حالنا آماده است.