من و تنهایی و ناهار بی وقت!
خسته از کابینت تکانی یهویی، سفره پهن شد. برنج و خورشت را با قابلمه آوردم، ترشی را با شیشه و یک بطری کوچک آب؛ بی لیوان!
یا کریم ها پشت شیشه قشقرق به پا کرده اند، کار ساختمان روبرویی تمام شده و خورشید خانم، دلبرانه آخرین تارهای زلفش را جمع می کند زیر چارقد گل گلی.
گوشی را بر می دارم تا از سفره به این باحالی عکس بگیرم. ” دستت طلا دختر، با سلیقه کی بودی آخه تووووو… “.
تو این ذوق مرگ های الکی خوش بودم که فرشته سمت چپی با پشت خودکار زد وسط کله مبارک؛ فرموده باشند : ” بخورید، بیاشامید اما استوری نکنید!! “
بی خیال اینستا شدم، یک تعارف به این یک تعارف به آن، بسم الله…
عبرتهای تاریخ
همیشه گفتهاند تاریخ برای عبرت است، اما کمتر دانشآموزی تاریخ دوست دارد. تاریخ که میخوانی روضهها رنگ دیگری دارد، شادیها طور دیگری میشود. تاریخ که میخوانی شهرها در برابرت حاضر میشوند، انجمنها را میبینی که شعر میخوانند، صله میگیرند و میدهند.
وقتی تاریخ میخوانی، دلت از خیلی چیزها میگیرد…
از روضههای هیئتهای دورهی معاصر خبری نیست، اما تو گریه میکنی. کسی داد نمیزند تا از تو اشک بگیرد، تو در خلوت خودت حقیقت را میبینی و اشک میریزی، مثل آنروزی که من داشتم تاریخ امام علی علیهالسلام را خلاصه میکردم و با غدیر اشک میریختم که پایانش را میدانستم، سقیفهاش را میشناختم، کوچه و کوفهاش را، در و آتش را. رحلت پیامبر قلبت را میسوزاند بدون اینکه مداح به اشک تو کمکی کند.
تاریخ را که میخوانی از ترسویی جنگاوران نامی و پهلوان کشورت در عصر هجوم مغولها به خشم میآیی و از غیرت امامقلیخانها به وجد.
تاریخ، درسهای عجیبی دارد. تاریخ عصر ما نیز عجیب است. همه میخواهند در این دنیای پر از زیبایی و نعمت، بیشترین نعمت را داشته باشند، میدوند که خانهشان بزرگتر، غذایشان چربتر، مرکبشان گرانتر باشد.
تاریخ عصر ما برای آیندگان چه مینویسد؟ مینویسد در سال 1396 ه.ش، سردار قاسم سلیمانی با کمک محور مقاومت ریشهی داعش را خشکاند، مینویسد در این سال عربستان در اقدامی بیرحمانه مردم یمن را به خاک و خون کشید. مینویسد: رئیس جمهور آمریکا در سخنانی نابخردانه گفت قدس شریف باید پایتخت رژیم صهیونیستی بشود.
تاریخ چیزهای عجیب دیگری هم مینویسد: قطب تصوف نوین، سیدمحمد حسینی، که در آمریکا و برنامهی ریاستارت مثنوی مولوی را تفسیر میکند، به هوادارانش در ایران میگوید که مساجد را آتش بزنند و آنها نیز چند مسجد را آتش میزنند.
مینویسد: در یلدای چنین سالی مردم ایران مانند سالهای گذشته بسیار خرید کردند و طولانیترین شب سال را با تخمه و کدو و هندوانه گذراندند. البته بودند کسانیکه روبهروی میوهفروشیها ایستادند و فقط تماشا کردند. افرادی نیز در این شب، نماز شب و دعای کمیلشان را فراموش نکردند.
تاریخ اینرا هم مینویسد حتما، که در چنین شبی، مادران شهدای مدافع حرم عکس فرزندشان را روی کرسی یلدا گذاشتند و با نگاه کردن به آن اشک میریختند، خاطره زنده کردند و یس خواندند که آن شب که شب جمعه نیز هست، فرزندشان را در خواب ببینند و از او به خاطر امنیتشان تشکر کنند.
برگهای تاریخ از عروج استاد اخلاق، آیتالله حائری شیرازی هم مینویسد، از کمشدن یکی دیگر از علمای اسلام.
تاریخ از زلزلهی چندثانیهای تهران نیز مینویسد، همانکه خیلیها را ترساند و تا صبح در خیابانها نگه داشت. البته به برخی دیگر نیز هشدار داد که به یاد حقالناسهایشان بیفتند و خدایشان را یاد کنند و تفسیر معاد را دوره کنند.
تاریخ حتما مینویسد از کودکان کار کارتنخواب، زنان سرپرست خانوار فروشندهی مترو تهران، از کشتی نگرفتن کشتیگیر ایرانی با کشتیگیر رژیم صهیونیستی، از اشتغال نداشتهی جوانان و از بیحجابی دختران.
اما تاریخ چیزهای خوب هم مینویسد، برای مثال از المپیادها، قهرمانیها، خیرخواهی مردم ایران برای زلزلهزدههای کرمانشاه، از ساختهشدن مدرسهای به نام شهید مدافع حرم، محسن کمالیدهقان در یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان مینویسد.
تاریخ، خوب و بد را با هم مینویسد. کاش بتوانیم خوبهایش را زیاد کنیم و بدهایش را کم، که کمتر گریه کنیم و بیشتر بخندیم.
کوکب خانم و مدرنیته!
دلم برای کوکب خانم تنگ شده که با شیر و ماست و نیمرو از من پذیرایی میکرد و در یک خانهی کوچک روستایی سکونت داشت. کوکب خانم سالهای کودکی من هنوز هم باسلیقه است، اما دیگر در سفرهی میهمانش نیمرو ندارد، او پاستا و پیتزا و ژله دارد.
کوکب خانم دیگر در مزرعهی کوچک خود سبزی نمیکارد، از گاوش شیر نمیدوشد، در زمستانها کلاه و جوراب نمیبافد، کودکش را با چادرشب به کمرش نمیبندد، آب ولرم روی دستان همسرش نمیریزد که خستگی یک روز سخت کاری را از تن به در کند.
کوکب خانمِ سالهای دور، امروز به شهر مهاجرت کرده، فرشها و ظرفهایش به درد آپارتماننشینی نمیخورد، او امروز کریستال و چدن و ماکروفر دارد، مجبور است در آپارتمانی کوچک زندگی کند و نفس کشیدن در باغ و بستان را به خاطرهاش بسپارد و گاهی به آن َسر بزند.
کوکب خانم گاهی در یک شرکت خصوصی کار میکند، گاهی فروشندهی مترو است، گاهی مربی مهد؛ بچههایش را هم در مهد کودک میگذارد. مربیان مهد، که دیگر در مدرسه کودکیاری یاد نمیگیرند، بچههایش را تربیت میکنند، این بچهها در سالهای بعد، شاید دیگر مثل خودش باسلیقه نباشند.
کوکب خانم شب که به خانه میآید خیلی خسته است و خستگی امروز او با خستگی دیروزش فرق میکند، دیگر حوله دست همسرش نمیدهد، برعکس دلش میخواهد همسرش به او حوله بدهد و برایش چای بریزد، آخر او نیز خیلی خسته است.
کوکب خانمِ خاطرات من هنوز هم زن باسلیقهای است، او تمام سلیقهاش را عکس میگیرد و در گروه دوستان میگذارد که بگوید من هنوز هم زن باسلیقهای هستم. اما غذاهایش دیگر طعم غذاهای دیروز را ندارد، غداهای دیروز برای سیرکردن عزیزترین کسانش بود، غذاهای امروز برای عکسِ در گروه است.
ظاهر کوکب خانم مدرن شده، اما دلش برای سنتهای سالهای دور تنگ است، برای جورابهای پشمی، قصههای هزارویکشب و داستان پیامبران که پدربزرگش برایش میگفت. کوکب خانم گاهی به گذشته فکر میکند و دلتنگیاش را آه میکشد.
زن دوست داشتنی
پسر کوچکم را که خواباندم، او را به برادر بزرگش و هر دو نفرشان را به خدا سپرده و برای انجام کاری به بیرون از خانه رفتم.
وقتی برگشتم هر دو منتظر بودند. به استقبالم آمدند. از دیدن آنقدر خوشحال شدند انگار که ساعت ها مرا ندیده بودند.
یاد کلاس همسرداری چند روز پیش افتادم. خانمی از استاد پرسید: از کجا بفهمیم همسرمان ما را دوست دارد یا نه؟
استاد گفت: ببینید وقتی همسرتان بعد از یک روز کاری به خانه می آید، از دیدن شما خوشحال می شود؟ زن و شوهر وقتی از دیدن هم خوشحال می شوند که همدیگر را دوست داشته باشند. و این دوست داشتن اولین هدیه ی خداوند است، آنجا که فرمود:《وَ جَعَلَ بَینَکُم مَوَدّه وَ رَحمَه》 اگر زن و شوهر از این هدیه ی خداوند خوب نگهداری کنند به بقا و تحکیم زندگی شان کمک کرده اند. پس وقتی سال ها هم از آغاز زندگی مشترک بگذرد، مثل همان روزها و ماه های اول زندگی، برای دیدن یکدیگر اشتیاق خواهند داشت.
آن خانم با شوق خاصی دوباره پرسید: چه کنیم تا زن دوست داشتنی باشیم؟ استاد جواب داد: زن زمانی برای شوهرش دوست داشتنی است که هنرمند باشد. هنر مهربانی، ادب، لطافت، احترام، شور و نشاط. باملاحظه و با فکر باشد. زن دوست داشتنی می تواند اسباب خوشحالی همسرش را پیدا کند. زن دوست داشتنی نمی گذارد محبت بین او و همسرش به خواب رود یا چُرت بزند.
استاد می گفت: اگر زنی در این امور کوتاهی کند، دلبر دیگری، در دل همسرش جا پیدا می کند….
تقدیر
نقل شده مردی در نزد سلیمان نبی ع بود . عزرائیل بر آنها گذر کرد در حالی که به آن مرد ، با حالتی خاص نگاه می کرد . بعد مرد از سلیمان نبی علیه السلام پرسید : او که بود ؟
حضرت فرمود : او عزرائیل بود !
مرد وحشتزده شده و به سلیمان نبی اصرار کرد که مرا با قالیچه ی خود ، به دورترین نقطه بفرست !
لحظه ای بعد که از قالیچه ی سلیمان نبی در نقطه ای دور پیاده شد ، عزرائیل جان او را گرفت !
مدتی بعد سلیمان نبی از عزرائیل سوال کرد که چرا به آن مرد نگاه خاصی کردی ؟ عزرائیل جواب داد : بنا بود من لحظه ای دیگر جان او را در هندوستان بگیرم ، تعجب کردم او را نزد شما دیدم ! “
شهر ما که زلزله شده بود یه عده رفته بودند ترمینال تا بلیط بگیرند، بروند شهرستان!
لا حول و لا قوة الا بالله