چاپلوسی برای خدا
وقتی کار بدی میکند و مرا عصبانی میبیند با اینکه بوسیدن را دوست ندارد زود میدود و صورتم را غرق در بوسه میکند. عجیب دخترها بلدند آدم را گول بزنند. آنوقت است که قند در دلم آب میشود و یادم میرود میخواستم تنبیهش کنم.
امروز وقتی برگه های خواهرش را پاره کرد از ترس او فرار کرد و زیر چادرم پنهان شد. می دانست دستش آنجا بهش نمی رسد. از زیر چادرم ریسه میرفت و ریز ریز میخندید. همین طور که شیطنت هایشان را می دیدم یاد نکته ای افتادم.
آدم باید وقتی اشتباه کرد فورا فرار کند به دامان خدای رحمن و رحیمش و در آغوش او خودش را فرو کند. آنجا تنها جایی هست که کسی نمیتواند به آدم صدمه بزند. آغوش خدا تنها جایی هست که همیشه برای بندگان عاصی باز باز است. آدم خوب است وقتی گرفتار گناهان شد برای خدایش چاپلوسی کند. او تنها کسی است که با اینکه می داند داری برایش چاپلوسی می کنی با مهربانی تو را میپذیرد.
خدای من! خیلی این روزها سرم این طرف و آنطرف گرم بود؛ آنقدر که یادم رفته بود تو را دارم. دستهایم به سویت بلند است. آنها را بگیر!
و خانواده مظلوم شهدای تیپ فاطمیون...
دارید از خیابان گذر می کنید که ناگهان یک اروپایی چشم آبی خوش تیپ از شما آدرس میپرسد. عکس العمل شما چیست؟ با بی محلی می گویید نمی دانم ؟ یا یک لبخند روشنفکرانه می زنید و با صمیمیت زیاد، سعی در نشان دادن آدرس می کنید؟ شاید هم در آخر یک سلفی بزنید تنگش!
عمو حسین، جوان که بود برای تحصیل علوم دینی در جامعه المصطفای قم به ایران آمد. در اینجا خانواده تشکیل داده و اکنون هم درس خارج فقه می خواند(چیزی شبیه فوق دکتری)
اما هنوز در خیابان سوالش را درست و حسابی جواب نمی دهند، سیاهی پوست فرزندانش را مسخره می کنند، کارهای اداریش با اکراه انجام می شود، فامیل های ایرانی شان آنها را به مهمانی دعوت نمی کنند و….چرا که اصالت او پاکستانی ست!
بازگردیم به عقب! اگر این آقا همان فرد چشم آبی اروپایی بود….
انصافا برخورد اطرافیان با ایشان چقدر متفاوت می شد؟ اگر تحصیلات و ادب او را هم لحاظ کنیم آیا فامیل او را حلوا حلوا نمی کردند؟! مگر معصومین ما 250 سال کار فرهنگی نکردند تا به ما بفهمانند برتری فقط به تقواست! پس چرا هنوز در نقطه صفر جاهلیت درجا می زنیم و خیلی زیرپوستی بسته به ملیت های مختلف میزان ارزشگذاری مان هم به انسان ها متفاوت است؟
برتری به نژاد و پرستیژ و زیبایی و… نیست!
از دید خدا به انسان ها نگاه کنیم
ان اکرمکم عندالله اتقاکم
این آیه کاسه کوزه ی تلاش و ذهنیت ما را برهم زد!
المراقبه
همگی ما معمولاً اهل مراقبتیم و می توانیم لیست بلند بالایی از مواردی که مراقبت می کنیم بنویسیم: اجاق گاز، یخچال، لباسشویی، ظرفشویی ، ماکرویو، کابیت ها، ظروف، فرش، رختخواب ، البسه، لوستر، بوفه، رنگ و کاغذ و گچ در و دیوار، وسایل صوتی و رسانه ای، ماشین، خانه، باغ و باغچه، دکوراسیون، کتاب و کتابخانه، طلاجات، اسناد و مدارک…
تازه اینها جمادات است!
ما مراقب عزیزانمان، پست و مقام، شهرت و اعتبار، آبروی خود هستیم و مراقب ارتباطات خود با دیگران!
همه ی این کلیات علاوه بر فرعیات، راههای خاصی برای مراقبت دارند!
اما ما خسته نمی شویم و حس خوبی هم داریم و مدام تجارب همدیگر را در مورد مراقبت ها رد و بدل می کنیم. اما در مورد قلب خود ، هیچ وسواسی نداریم که مراقبتش کنیم از تکبر، حسد، کینه، نفرت، ریا و …!
آن هم در حالی که قلب ما، معمار آخرت ماست!
پس لرزه های بی کسی!
شهرمان نزدیک یک گسل فعال است، تازگی ها روزی چندبار زلزله هایی کوچک، تنش را لرزانده!
حالا شب که می خوابیم نمی دانیم صبح با پاهای خودمان از رختخواب بلند می شویم یا با بیل های یک بولدزر از زیر آوار!
این ها خیلی مسأله ساز نیست، برخلاف اغلب آدم ها که به واژه مرگ آلرژی دارند و با شنیدنش از کوره در می روند، خواندن و شنیدن از این پل مهم بین العالمین برایم نشاط آورست. اما رفتن از عالم دنیا با ماشین زلزله ذهنم را به شدت درگیر کرده، نگرانم!
نگران وصیت نامهِ لای قرآن مانده، که بازمانده ای نباشد برای اجرایش.
برای قرض هایی که فرصت نشد ادا کنم، کسی هم جان سالم بدر نبرَد برای ادایش، سراغ وصیت هایم نیایند.
شاید یک امدادگر مهربان پیدایش کند، اما خب، کار او امدادرسانی به جسم آدم هاست نه روحشان و نه عمل به وصیت های زیرخاکی یک تازه گذشته!
نگران کارهای عقب افتاده دنیایی ام هستم که پایه ے آخرتم را می سازند.
کاش یک اکیپ هم می آمدند فکری برای اموات می کردند، چادر نمی خواهند، به کنسرو و پتو هم نیازی نیست، اصلا نیازمند یک بنده خدا هستند تا تمام وقت برایشان قرآن بخواند با زیارت عاشورا. آخرش روی همان آوارها سجده کند، اللهم لک الحمد حمد الشاکرین…
نیازمند یک گروه امداد و نجات روحانی، بیل بیاورند با هر چه که لازم است، حفاری کنند برای پیدا کردن سفارش های رو زمین مانده. از سیل کمک هایی که به مناطق زلزله زده می شود سهمی را هم بگذارند برای اموات!
فقط خدا می داند کدام دسته به امداد بیشتری نیاز دارند، آنان که مانده اند در دنیا تا با همه سختی های اجتناب ناپذیرش، غبار سنگین چند ریشتری را از زندگی پاک کنند و با کمک دیگران سرپا شوند برای باقی مانده سفر دنیا، یا آنان که در شوک عظیم دل کندنی آنی افتاده اند، زلزله با شدت و حدّتی بیشتر روحشان را به تلاطم انداخته، حالا نه کسی هست برای شب اولشان نماز وحشت بخواند نه دستی مانده تا صدقه ای به نیتشان رد کند، و نه زبان گویایی که یس و تبارک تلاوت کند.
کاش امدادی برسد. امان از سکرات مرگِ آمیخته شده با پس لرزه های بی کسی!
بانوی خوبی ها
سلام بانو!
ناگفته هایی از زندگی شما در لابلای صفحات تاریخ جا مانده است و چه بهتر که در دهم ربیع الاول که روز پیوند شما با پیامبر(ص) است، این مُهر گشوده شود. نام عشق شما به میان آمد. پیامبر (ص) را می گویم…
همان جوان هاشمی که دل در گرو او داشتید. شما ثروتمند ترین بانوی دوران خود بودید که با عقل و درایت آنچه از پدر دلاورتان به ارث مانده بود را در جهت اشتغال جوانان به تجارت صرف کردید. آوازه ی شما در سراسر حجاز پیچیده بود و اشراف در آرزوی ازدواج با فرزانه ی قریش بودند. آنقدر پاک و عفیف بودید که در دوران جاهلی به طاهره و سیده زنان قریش شهرت داشتید. اما خدا می داند که در آن جوان هاشمی چه دیده بودید که دلباخته ی او شدید و وقتی به واسطه ی بانوی نیکوکاری به نام نفیسه با"امین قریش” دیدار داشتید به او گفتید که کنیز شما خدیجه با تمام ثروتش و آنچه در تصرف اوست، از آن شماست.در علت درخواست ازدواج به “صفیه” عمه ی پیامبر(ص) گفته بودید که: من یقین دارم او از سوی خداوند عالمیان مورد تایید است.
آن زمان که این جمله را گفتید می دانستید که شما هم مورد تایید خداوند هستید و در آینده همان پروردگار، پیغام سلام خود را از طریق همین همسر به شما خواهد رساند. می دانستید که پیامبر(ص) روزی خواهد گفت که: خداوند با خدیجه بر فرشتگان مباهات می کند.
اما بانو افسوس که در سطر های برگ های کتاب تاریخ، پیرامون احوالات شما پیش از ازدواج، سن و سال و فرزندان دیگرتان با اختلاف نظر و شاید هم جفاگونه، جملاتی بیان شده است.
اما چه فرقی می کند برای من که زن مسلمانی هستم. مهم این است که شما اولین بانویی بودید که به رسالت پیامبر(ص) ایمان آوردید، اولین بانویی بودید که نماز خواندید. اولین بانویی که به ولایت ایمان آوردید. از دست پیامبر(ص) انگور بهشتی خوردید. پیامبر (ص) شما را برترین مادر مومنان معرفی کرده است.
شما ۲۵سال با پیامبر(ص) انس داشتید، شما ستاره ی فروزان زندگی همسرتان بودید. شما همسر و هم سِر بودید. شما جزو چهار زن برتر بهشتی بودید. شما مادر کوثر بودید، افسوس که عمر مادری تان در حق دخترتان کوتاه بود و عمر دختر هم… دهم رمضان سال دهم بعثت که به دیدار پروردگار رفتید، می دانید که سال غم و اندوه پیامبر(ص) شد. آنقدر دل تنگ شما بود که گمان می رفت به سلامتی شان صدمه وارد شود. آنقدر از شما یاد می کردند که موجب حسادت دیگران می شد.
و آن یار عاشق پس از فتح مکه به رسم وفا به کنار مزار شما آمدند و خیمه زدند. شما مایه ی افتخار زنان عالم بودید و هستید. با دستانم گوشه ی چادرتان را می گیرم، مرا هم با خود همراه کنید تا گوشه ای از معرفت شما را هم بدست آورم. برای تمام بانوان دعا کنید مادر…