خرید اقساطی بهشت
خرید اقساطی بهشت
تلفن زنگ زد طاهره بود خواست که امروز با هم برویم بیرون ، من هم قبول کردم .خودم هم خرید داشتم .
من و طاهره با هم همکاریم و امروز حقوق هایمان را واریز کرده بودند .
لیست لوازمی که می خواستم بخرم را نوشتم و داخل کیف گذاشتم سر ساعتی که قرار گذاشته بودیم رسیدم سر کوچه شان . خانه هایمان فقط یک خیابان با هم فاصله داشت . طاهره تازه از در خانه خارج میشد که من را دید و با دست اشاره کرد که پیشش بروم .
گفت که همان جا منتظرش بمانم تا سری به خوار و بار فروشی بزند و برگردد؛ ولی من قبول نکردم و با اصرار زیاد همراهش شدم .
فروشنده سلام و احوال پرسی گرمی با طاهره کرد و یک دفتر بزرگ سیاه رنگی را روی پیش خوان گذاشت و گفت : “لطفا فقط سه صفحه ای که علامت گذاشتم را نگاه کنید .”
کنجکاو شدم خودم را نزدیکتر کردم . دفتر اقساط مشتری ها بود .
طاهره کارتش را به فروشنده داد تا قسط این ماه دو مشتری را از کارتش حساب کند .
خیلی حالم گرفته شد . نگاهی به لیست خرید خودم کردم ؛ … مانتو و روسری و 2 شاخه گل برای دکور و ….
طاهره متوجه حال من شد . دستی به پشتم زد و گفت ؛ ” غم نخور رفیق ، خوبی ها رو هم میشه قسطی خرید . “
یاد این شعر صائب تبریزی افتادم:
از درون سیه توست جهان چون دوزخ
دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
نشد آگاه که در ترک تمناست بهشت
#انانه_فاطمی