سر تا پا می شوم سلام
وارد صحن می شوم، حال و هوای دلم ابری است. رایحه ای دلپذیر در فضا پیچیده است، شبیه هیچ رایحه ی دنیایی نیست.
قلبم نهیب می زند که آهسته قدم بردار، همراه ملائک!
لحظاتی پیش در دعای اذن دخول خواندی” ای ملائک مرا یاری کنید تا وارد روضه ی مبارکه شوم” چشمانم که به دیدن ضریح مطهر، منوّر شد، دستانم روی سینه ام نشست تا سرتاپا شوم سلام. ای کاش گوش هایم لیاقت شنیدن جواب سلام را داشتند.
دستانم را گره زدم به شبکه های ضریح، ای کاش هرگز دست از دامان بانوی عُلیا برندارم. بر ضریح بوسه می زنم، ای کاش دیگر جز حرفِ حق را بر زبان نیاورم. دلم میخواهد در گوشه ای از این قطعه زمین آسمانی، ایستاده روی پاهایم زیارت نامه بخوانم، ای کاش پایدار باشم به اعتقاداتم، به خواسته هایم.
یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه…
عقیله ی صابره
صبر، پیشانی بر قدومت سائیده و عقل، طفل صغیری است که به دامانت نشسته…
ای عقیله ی صابره!
اسارت را کسی تاب ندارد اما قهرمانانه و پیروزمندانه، کشتی نجات اباعبد الله الحسین را به پیش بردی و به سر منزل مقصود کشاندی!
ای قهرمان روزهای سخت!
رسانه ی مظلومیت حسین علیه السلام بودی و با خطبه های آتشینت نهضت عاشورا را جهانی کردی!
ای بهترین مدیر روزهای بحرانی!
دختر مصطفی! بنت امیر المومنین!
میلادت مبارک
کرامتِ نگینِ قم
درطول ایام تحصیل، سخت ترین درس برایم نحو بود.برای فهم آن درمانده بودم.فکر ترک تحصیل از حوزه ذهنم را مشغول کرده بود. تلاش و مباحثه دردی از من دوا نمی کرد.
یک روز قبل از حضور در کلاس درس به سمت حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها)به راه افتادم. در کنار درب شماره یک ایستادم.
عرض کردم: بانو معصومه جان! شما کسی هستید که تمام علمای این دیار از سر لطف شما به مقامات علمی رسیده اند! حال وهوای قم با عطر وجود شما مبارک گردیده است! شما دعا بفرمایید، قدرت درک درس نحو برایم حاصل شود.
قطره اشک از چشمانم چکید، فهمیدم بانو اذن دخول مرحمت کرد. به سمت ضریح رفته و دلِ خسته را آرام نمودم .
بعد از زیارت در کلاس درس شرکت کردم. استاد تدریس خود را آغاز کرد. حس وحال انسانی تشنه را داشتم که با آبی گوارا سیراب شود. تمام تلخی های درس نحو، برایم به حلاوت عسل تبدیل شد.
اکنون پس از گذر سال ها به طور تخصصی درس نحو را آموخته ام و به عنوان استاد نحو در حوزه تدریس می کنم. قلم بر دستانم می نویسم، دل خوشِ نگاه پر از لطف وعنایت بانوی مهربانی هستم که” کریمه اهل بیت “است و هیچ سائل ودرمانده ای از درگاه خانِ کرمش ناامید نمی گردد.
اینجا بهشت است
رخصت دیدار گرفته ام و اذن حضور.
من و قلمم با پای دل زائر حضرت بانو هستیم. واژه ها در ذهنم وِلوله ای به پا کرده اند. جملات برای یادداشت شدن در این دلنوشته از هم پیشی میگیرند. هوش و حواسم را جمع میکنم، چشم و گوشم را به یاری می طلبم تا از جان و دل برایتان بنویسم.
اینجا بهشتِ قم است. من در داخل رواق نشستهام. گاهی به ضریح چشم میدوزم و گاهی جملهای یادداشت میکنم. انعکاس نور چلچراغها در آیینه کاریهای در و دیوار، زیبایی فضا را دو چندان کرده است. راستش را بخواهید از نشستن در زیر این سقف ترسی ندارم اگر زمین زیر پایم بلرزد.
اینجا دستان گرهزده در شبکه های ضریح، التماس دعا دارند. چشمان گریان، حرف ها برای گفتن و دلهای سوخته، حاجتها برای شنیدن. عطر صلوات و زمزمهی مناجات، شمیم ملکوت را به ارمغان آورده داخل.
در گوشه ای از حرم، خانم جوانی را میبینم که کودکی نحیف و رنگ پریده در آغوش گرفته و با زبان آذری ، شفای پسرش را می خواهد. خانم دیگری هم، با حسرت به آن مادر و پسر نگاه میکند، شاید نیت کرده اگر صاحب فرزند دختری شود نامش را معصومه بگذارد. پیرزنی هم برای عاقبتبخیری جوانان دست به دعا برداشته است.
یک گروه خانم عرب در فاصلهی چند متری از ضریح ایستادهاند، پارچه نوشتهی کوچکِ زرد رنگ پشت چادرشان، نشان میدهد که از لبنان آمدهاند، آنها با لهجهی غلیظ، دستهجمعی زیارتنامه میخوانند. خادمهی حرم با گردگیر سبز رنگی که در دست دارد با عطوفت خاصی، شانهی سمت چپ خانمهایی را که حواسشان به حجابشان نیست، نوازش میکند. بچه ها با نشاط اینطرف و آنطرف میدَوند، گاهی هم روی سرامیکها به عمد خودشان را سُر میدهند. دو پسر بچه کنار جای مخصوص مُهرها ایستاده اند و تند تند مهرها را بین دو طبقه جابجا می کنند، خادم که متوجه آنها میشود با مهربانی با دو شکلات مهمانشان کرده و به سمت مادرشان هدایت میکند. اینجا بهشت است. هر بار که با پای جسم به حرم میآیم، خود را ملزم میدانم که از داخل صحنها، دور ضریح را طواف کرده و” یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه” را زمزمه کنم. این بار که با پای دل آمدهام باز طواف خواهم کرد و باز زمزمه…
دیالوگ
? استاد! من ازبرزخ خیلی می ترسم! چرا اونجا شفاعت نیست؟
? لابد مصلحت آدم است که شفاعت نباشد . خدا خودش بهتر میدونه . از خدا و اهل بیت مهربانتر سراغ داری ؟ خودشون بهتر می دونند.
? نعوذ بالله حرفی ندارم میترسم زیادی تو آتیش دوزخ بمونم ! طاقت ندارم ! و الا کی باشم نظر بدم.
? اونجا که مرگ نیست که آدم از ترس بمیره . همینطور بصورت دیجیتال ادامه میده! هر کس شما را می میراند خودش رفع رجوع می کنه . من شما را دعوت کنم خونه مون ، بی صاحاب ول می کنم ؟
?حق با شماست یه وقت دستِ پُر هستم, هم ذوق اومدن دارم هم لحظه شماری برای دیدنتون ، اما امان از زمانی که دستت خالی باشه و مجبور باشی جایی بری فقط شرمندگی میماند و بس!
?اتفاقا دست خالی باشی گردنت کج تر است . حضرت علی (ع) این شعر را بر روی قبر سلمان فارسی نوشته است: وفدت علی الکریم بغیر زاد * من الحسنات والقلب السلیمی و حمل زاد اقبح کل شیی * اذا کان الوفود علی الکریمی
بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم، بر شخص کریمی وارد شدم و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است!
?خب الحمدلله خیالم راحت شد حالا میتونن تشریف بیارن منو ببرن!